به دست و پای کسی پیچیدن ؛ مزاحم او شدن. سبب گرفتاری و رنج او شدن :
آب می پیچد ز حیرانی به دست و پای سرو
از گلستانی که آن شمشادبالا بگذرد.
صائب ( از آنندراج ) .
آب می پیچد ز حیرانی به دست و پای سرو
از گلستانی که آن شمشادبالا بگذرد.
صائب ( از آنندراج ) .