به دست و پای مردن

پیشنهاد کاربران

به دست و پای مردن ؛ دست و پای خود را گم کردن. توانائی و نیروی خودرا بر اثر واقعه ای ناگهانی یا ناامیدی یا بیم از دست دادن : ایشان را دید به آشوب ، گفت شما راچه بوده است گفتند سنگ بر سر محمد خواهیم افکندن ، گفت محمد را بر در مدینه دیدم اکنون دیرگاه است تا به شهر اندر رفت ، ایشان به دست و پای بمردند. ( ترجمه طبری بلعمی ) . خواجه گفت. . . این خبر ناچار به امیر رسد نتوانم دانست که چه فرماید، ایشان به دست و پای مرده برفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 443 ) . از مسعدی شنودم وکیل در خوارزمشاه بود که وی [ خوارزمشاه ] سخت نومید گشت و به دست و پای بمرد. ( تاریخ بیهقی ) . افشین برخاست دلشکسته و به دست و پای مرده و برفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 174 ) . شب را جاسوسان ما آمدند و گفتند ترکمانان به دست و پای مرده بودند. ( تاریخ بیهقی ) . گفت من تلطف کنم تا اینچه در نسخت نبشته آمده از گرگان و طبرستان و ساری و همه محال ستده آید تا شما را بیشتر رنجی نباشد، آملیان چو این حدیث بشنودند به دست و پای بمردند و متحیر گشتند. ( تاریخ بیهقی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

گهی از چراغ طبعی به پفی چنان بلرزم
که به دست و پا بمیرم ز نهیب ناتوانی.
نظامی.

بپرس