جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
ما در زبانِ پارسیِ میانه ی تورفانی واژه یِ " وَسناد:vasnād" را به چمِ " به دلیل، به علت، به خاطر" و برابر با " wegen" در زبانِ آلمانی داشته ایم که به واژگانِ " وَشنَ:vašna " ( پارسیِ باستان ) و " وَسنَ:vasna" ( اوستاییِ جوان ) باز می گردد. در زبانِ پارسیِ میانه ی تورفانی که بارتولومه آن را با ( mpT ) نشانه گذاری کرده است، همچنین داشته ایم:
... [مشاهده متن کامل]
1 - هو وَسناد ( hō vasnād ) = بدین دلیل، به این علت، به همین خاطر = deswegen ( آلمانی )
2 - چی/چه وسناد ( ǰē vasnād ) = به چه علت، به چه دلیل = weswegen ( آلمانی )
3 - وَسناد هو سراوَگ ( vasnād hō srāvag ) = به خاطرِ این سُراینده/خواننده = wegen dieses Saengers
. . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگشت:
رویبرگ 220 از بخش " Exkurs" از نبیگ " فرهنگنامه زبانِ ایرانی کهن" ( کریستین بارتولومه )

... [مشاهده متن کامل]
1 - هو وَسناد ( hō vasnād ) = بدین دلیل، به این علت، به همین خاطر = deswegen ( آلمانی )
2 - چی/چه وسناد ( ǰē vasnād ) = به چه علت، به چه دلیل = weswegen ( آلمانی )
3 - وَسناد هو سراوَگ ( vasnād hō srāvag ) = به خاطرِ این سُراینده/خواننده = wegen dieses Saengers
. . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگشت:
رویبرگ 220 از بخش " Exkurs" از نبیگ " فرهنگنامه زبانِ ایرانی کهن" ( کریستین بارتولومه )

در پیِ
بهرِ
بهرِ
به خاطر : دلالت بر انگیزه می کند
۱ - به خاطر کسی یعنی به پاس احترام کسی ، به جهت خرسندی کسی یا خشنودی کسی ، به خاطر خدا یعنی برای خشنودی و رضای خدا
۲ - به خاطر چیزی یعنی به سبب چیزی ، به منظور چیزی ، به جهت چیزی لازم به ذکر است سبب ، علت و قصد توسعاً معنی جهت یعنی انگیزه دارند
۱ - به خاطر کسی یعنی به پاس احترام کسی ، به جهت خرسندی کسی یا خشنودی کسی ، به خاطر خدا یعنی برای خشنودی و رضای خدا
۲ - به خاطر چیزی یعنی به سبب چیزی ، به منظور چیزی ، به جهت چیزی لازم به ذکر است سبب ، علت و قصد توسعاً معنی جهت یعنی انگیزه دارند
... [مشاهده متن کامل]
✍️ by/in virtue of something
زِ
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها
حافظ
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها
حافظ
�به خاطر� be used for:
بر اثر ، به علت ، به دلیل
به حساب، با ملاحظه ی ، با توجه به
از برای
"از"
از آن=به خاطر آن
از آن گریستم که ما بندگان چنین خداوند را خدمت می کنیم با چندین حلم و کرم. . . ( تاریخ بیهقی )
از آن=به خاطر آن
از آن گریستم که ما بندگان چنین خداوند را خدمت می کنیم با چندین حلم و کرم. . . ( تاریخ بیهقی )
از، از سرِ
در برخی جاها " از" و "از سرِ" بجای به خاطرِ و به علتِ
گریه او " از" خوشحالی ست.
این سخن او "از سر" شکم سیری بود!
در برخی جاها " از" و "از سرِ" بجای به خاطرِ و به علتِ
گریه او " از" خوشحالی ست.
این سخن او "از سر" شکم سیری بود!
از سَرِ /ز سَرِ ؛ از روی. بسبب. بخاطر :
لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) .
نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد
سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد.
سعدی.
این سخن از سر دردیست که من میگویم.
... [مشاهده متن کامل]
اوحدی.
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آنجا نکنی.
حافظ.
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت.
حافظ.
لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) .
نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد
سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد.
سعدی.
این سخن از سر دردیست که من میگویم.
... [مشاهده متن کامل]
اوحدی.
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آنجا نکنی.
حافظ.
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت.
حافظ.
به دلیل
به دلیل، به موجب
Because of, through
در اثر
به مناسبت . . . . . . . . . . .
به تبعِ . . . . . . . . . . . . . . . . .
به بهانهٔ . . . . . . . . . . .
به جهت . . . . . . . . . . .
به موجبِ . . . . . . . . . .
به منظورِ . . . . . . .
بهرِ
از برای , به علت, به دلیل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)