به آتش راست کردن چوب و نیزه و کمان یا چیزی دیگر ؛ بردن کجی آن. مستقیم کردن آن. از انحنا برون کردن آن : تسکین ؛ راست کردن نیزه را به آتش. تصلی ؛ راست کردن چوب به آتش. ( از منتهی الارب ) . تصلیه ؛ راست کردن عصا و چوب را به آتش. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . تضهیب ؛ راست کردن نیزه و کمان به آتش. ( از منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
- به آتش راست کردن دل و جان ؛ بمجاز براه آوردن. بصلاح آوردن. از کژی دور کردن :
این دل و جان آهنین که تراست
نتوان کردجز به آتش راست.
اوحدی.
- راست کردن خنجر یا نیزه و تیر ؛ نشانه قرار دادن. هدف ساختن. آن را بسوی کسی گرفتن بقصد رهاکردن و زدن :
دیوانه وار راست کند ناگه
خنجر بسوی سینه ت و زی حنجر.
ناصرخسرو.
چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش
بیهوده مگو چوب مپرتاب ز بالا.
ناصرخسرو.
... [مشاهده متن کامل]
- به آتش راست کردن دل و جان ؛ بمجاز براه آوردن. بصلاح آوردن. از کژی دور کردن :
این دل و جان آهنین که تراست
نتوان کردجز به آتش راست.
اوحدی.
- راست کردن خنجر یا نیزه و تیر ؛ نشانه قرار دادن. هدف ساختن. آن را بسوی کسی گرفتن بقصد رهاکردن و زدن :
دیوانه وار راست کند ناگه
خنجر بسوی سینه ت و زی حنجر.
ناصرخسرو.
چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش
بیهوده مگو چوب مپرتاب ز بالا.
ناصرخسرو.