بنیان کردن. [ ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بنیاد کردن. بنیاد نهادن : دین حق را مردمی دان جانْش علم و تن عمل عاقلان مربام حکمت را همین بنیان کنند.ناصرخسرو.
بن افکندن. [ ب ُ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پی افکندن. پی ریختن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :همت او بر فلک ز فلخ بنا کردبر سر کیوان فکند بن پی ایوان.ابتناء+ عکس و لینک