بنیادی

/bonyAdi/

معنی انگلیسی:
basic, earthshaking, elemental, elementary, essential, fundamental, institutional, integral, intimate, master, organic, pirmary, prime, primitive, principal, profound, radical, rudimentary, substantial, substantive, underlying

لغت نامه دهخدا

بنیادی. [ ب ُ ] ( ص نسبی ) اصلی. ( فرهنگستان ) ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) اصلی .
اصلی ٠

مترادف ها

basic (صفت)
اصلی، تهی، اساسی، بنیادی، پایه ای، بنیانی

fundamental (صفت)
اصلی، اساسی، بنیادی، بنیانی، تشکیل دهنده، واجب

basilar (صفت)
اساسی، بنیادی، پایه ای، واقع شده در پایین

فارسی به عربی

اساسی

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
واژه ی بنیادی از ریشه ی واژه ی بنیاد فارسی هست
بنیادیبنیادیبنیادیبنیادیبنیادی
مهم ، اساسی
بنلادین، بندادین
deep - rooted
نهادینه
تعیین کننده
اولیه ، پایه ، اساس
مهم اساسی

بپرس