بنیاد کردن


مترادف بنیاد کردن: بنیان نهادن، تاسیس کردن، بنا نهادن، بن افکندن، آغازیدن، شروع کردن

لغت نامه دهخدا

بنیاد کردن. [ ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شالده نهادن. تأسیس. ( فرهنگ فارسی معین ). اساس قرار دادن :
ز دارنده دادگر یاد کن
خرد را بدین یاد بنیاد کن.
فردوسی.
نخست از جهان آفرین یاد کن
پرستش بر این یاد بنیاد کن.
فردوسی.
|| بنا کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). بنیاد نهادن. ( آنندراج ). || آغاز کردن کاری. ( آنندراج ) :
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد.
حافظ.
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم.
حافظ.

پیشنهاد کاربران

بپرس