بنگی. [ ب َ ] ( ص نسبی ) آنکه بنگ خورد از عالم شرابی. ( آنندراج ). آنکه بنگ خورد. آنکه بنگ کشد. آنکه عادت به کشیدن بنگ دارد : مست و بنگی را طلاق وبیع نیست همچوطفل است او معاف و معتقی است.
مولوی.
سخت می خندید همچون بنگیان غالب آمد خنده بر سود و زیان.
مولوی.
گفته بسحاق پیش بنگیان بر مثال ارده با خرما خوش است.
بسحاق اطعمه.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بنگ خورنده . ۲ - مبهوت متردد در امور .