بنگل

لغت نامه دهخدا

بنگل. [ ب ُ گ ُ ] ( اِ مرکب ) درخت گل. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || ثمر درخت گل. ( برهان ) ثمر درخت گل که آنرا گلبن خوانند. ( انجمن آرا ). چنانکه درخت نار را ناربن گویند. ( آنندراج ). میوه درخت گل. ( ناظم الاطباء ). ثمر بوته گل. ( فرهنگ فارسی معین ). || نام میوه ای است شبیه سپستان. و میوه ای است مغزدار شبیه چتلاقوچ. ( برهان ). میوه ای است شبیه سپستان که مغز آنرا خورند که آنرابنگلک و بوگلک نیز خوانند و آنرا بن دون و بترکی چتلاقوچ و بعربی حبةالخضرا خوانند و پسته وار اندک گشاده دهان است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). میوه بن. چتلاقوچ. چاتلانقوس. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنگلک شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بوته و درخت گل . ۲ - ثمر بوت. گل . ۳ - میو. بن چتلاقوچ چاتلانقوش .

پیشنهاد کاربران

بپرس