بر آب فرات است بنگاه من
وز آنجا بدین بیشه بد راه من.
فردوسی.
و جهودان را نشاید که بدین هفت روز خمیر خوردند یا به بنگاه دارند. ( التفهیم ).یکی منم که چنان آمدم مثل بر او
که کرد بی بنه آید هزیمت از بنگاه.
فرخی.
ور دل و دین به تو آرند یقین دان که همی رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند.
سنایی ( دیوان ص 83 ).
پنج و پنجاهم چه باید هم کنون خواهم ترااعجمی ام می ندانم من بن و بنگاه را.
( از اسرارالتوحید ).
به بنگاه خود هر کسی رفت بازدر اندیشه آن شغل را چاره ساز.
نظامی.
بازگشتند و به بنگاه آمدند و اعیان و اجناد و ارکان ملک را بر شمشیر گذرانیدند. ( جهانگشای جوینی ).ز بنگاه حاتم یکی نیکمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.
سعدی.
|| مایملک ، به اعتبار جای و محل که در آنجا نقد و جنس گذارند : به جای یکی ده بیابی ز شاه
مکن یاد بنگاه توران سپاه.
فردوسی.
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتیدهم گنج شایگانت و هم در شاهوار.
منوچهری.
بنگاه صبر و خرمن دل را بجملگی کردم بجهد با هم و درهم بسوختیم.
خاقانی.
کنون رخت و بنگاهت آنجا رسیدکه نتواندش کاروانها کشید.
نظامی.
شمع و قندیل باغها مرده رخت بنگاه باغبان برده.
نظامی.
- بار و بنگاه ؛ چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).|| مقام. مرکز. مستقر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ز بنگاه جگرتا قلب سینه
بغارت شد خزینه بر خزینه.
نظامی.
|| آبادی. ده. ( فرهنگ فارسی معین ). در کرمان هنوز هم بمعنی آبادی و ده مستعمل است. ( حاشیه برهان چ معین ). || سازمان. مؤسسه. ( فرهنگ فارسی معین ). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل مؤسسه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 127 شود. || خیمه و خرگاه. ( فرهنگ فارسی معین ). || طایفه. قبیله. رهط : به قریش اندر چهار بنگاه ، هر یک قبیله ای بودند، بنی هاشم و بنی امیه و بنی زهره و بنی مخزوم. ( ترجمه تاریخ طبری ). پس دیگر روز [پیغمبر] به کوه صفا شد و بانگ کرد چنانکه همه مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند. ( ترجمه تاریخ طبری ). و از هر بنگاهی دو مرد برخاستند... و سوی ابوطالب شدند. ( ترجمه تاریخ طبری ).بیشتر بخوانید ...