چو شاگرد را دید بنواختش
بر مهتران شاد بنشاختش.
فردوسی.
به خسرو سپردند و بنواختش بر گاه فرخنده بنشاختش.
فردوسی.
بپرسید بسیار و بنواختش بخوبی بر تخت بنشاختش.
فردوسی.
بپرسید و بنشاختش پیش خویش غمی شد ز جان بداندیش خویش.
فردوسی.
چو او را پیش خود بر گاه بنشاخت همی از ماه تابان بازنشناخت.
( ویس و رامین ).
برآمد جم از جای و بنواختش به اندازه بستود و بنشاختش.
اسدی.