و گر شاهی آسان تر از بندگیست
بدین دانش تو بباید گریست.
فردوسی.
فرزند بدرگاه فرستاد و همی دادبر بندگی خویش بیکباره گوایی.
منوچهری.
و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. ( تاریخ بیهقی ). و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. ( تاریخ بیهقی ). بنده باید از حد بندگی بیرون نرود و خود را بشناسد. ( قصص الانبیاء ص 10 ).این همه میری و همه بندگی
هست در این قالب گردندگی.
نظامی.
من در ره بندگی کشم بارتو پایه خواجگی نگه دار.
نظامی.
بندگی افکندگی می دان و بس بندگی این باشد و دیگر هوس.
عطار.
مطرب عشق این زند وقت سماع بندگی بند و خداوندی صداع.
مولوی.
نیست جز قاعده بی ضرری از طمع بندگی همچو خودی.
جامی.
|| سلام و تحیت رساندن :حافظ مرید جام جم است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را.
حافظ.
|| غلامی. بنده بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). || نوکری و خدمت.( ناظم الاطباء ). نوکری. خدمتکاری. خدمت. ( فرهنگ فارسی معین ). || عبودیت. پرستش. ( فرهنگ فارسی معین ). پرستش و غلامی. ( ناظم الاطباء ). || نزد صوفیه تکلیف را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).