بندوق

لغت نامه دهخدا

بندوق.[ ب ُ / ب َ ] ( ع اِ ) تفنگ. و این مأخوذ از بندق است که بضم اول و ثالث باشد و در عربی بمعنی غلوله باشدچون از تفنگ گلوله آهن یا سرب می اندازند، لهذا مجازاً تفنگ را گویند که آلت انداختن است. بندق نیز گفته اند. ( غیاث ) ( آنندراج ). بندق. تفنگ. ج ، بنادیق. ( فرهنگ فارسی معین ). تفنگ. ج ، بنادیق. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) تفنگ جمع : بنادیق .

فرهنگ معین

(بَ یا بُ ) (اِ. ) = بندق : تفنگ . ج . بنادیق .

پیشنهاد کاربران

بپرس