بندقی

لغت نامه دهخدا

بندقی. [ ب ُ دُ ] ( ع اِ ) جامه کتان گرانبها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی بسراسر نوشته اند.
نظام قاری.
دهد بندقی هر زمانم فریبی
شکیبم ازو نیست طال المعاتب.
نظام قاری.
طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش
وز گلیم عسلی نیز روایی دارد.
نظام قاری.

بندقی. [ ب ُ دُ] ( اِ ) تفنگچی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بندق شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) تفنگچی بند قدار بندقچی .
جام. کتان گرانبها .

پیشنهاد کاربران

بپرس