بندق. [ ب ُ دُ ] ( ع اِ ) غلوله گلین. ( غیاث ). گلوله گلین و مانند آن که می اندازند. بندقه یکی ، بنادق جمع. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). چیزی که او را می اندازند. ( از اقرب الموارد ). کمان گروهه. گروهه گلین :
قدر فندق افکنم بندق حریق
بندقم در فعل صد چون منجنیق.
مولوی.