بنداری

لغت نامه دهخدا

بنداری. [ ب ُ ] ( حامص مرکب ) عمل و جمعآوری و تحصیل خراج مالیات. کارداری و جمعآوری مالیات و خراج : عبداﷲ به عثمان نامه کرد و از عمرو گله کرد. عثمان نامه کرد به عبدالله سعد و امیری مصر او را داد و بنداری و سپاه بدو سپرد و عمرو را بازخواند. ( ترجمه تاریخ طبری ). پس چون عبدالله بن سعد به مصر آمد و با عمروعاص همی بود، عثمان نامه کرد و بنداری مصر به عبدالله داد. ( ترجمه تاریخ طبری ). تا که ابوالفضل سوری بن معتز او را عمل و بنداری طوس فرمود. ( تاریخ بیهق ). || ( اِ ) نوعی جامه : و حصیری در آن روز در جبه ای بود زرد و مزعفری و پسرش در جبه بنداری سخت محتشم. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 171 ).

بنداری. [ ب ُ ] ( اِخ ) فتح بن علی بن فتح قوام الدین بنداری اصفهانی که در قرن هفتم نشو و نما یافته است. او راست : تاریخ دولت آل سلجوق ، از عمادالدین محمدبن محمد حامد اصفهانی که بوسیله وی بصورت اختصار درآمده است. دیگر کتاب موسوم به نصرةالفتوة و عصرةالفطرة در اخبار دولت سلجوق. ( از معجم المطبوعات ).

فرهنگ فارسی

فتح بن علی بن فتح قوام الدین بنداری اصفهانی که در قرن هفتم نشو و نما یافته است ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس