بر سر گنجی که یزدان در دل احمد نهاد
جز علی گنجور نبود جز علی بندار نیست.
ناصرخسرو.
روزی پیش آیدت به آخر کان روزدست نگیرد ترا نه میر و نه بندار.
ناصرخسرو.
بر سر دار دان سر سرهنگ در بن چاه بین تن بندار.
سنایی.
|| مالک و صاحب ملک ( بیشتر در خراسان ). ( فرهنگ فارسی معین ) : بندار اهل فضلم و بندار نظم و نثر
آرد سجود من سر بندار ری نشین.
خاقانی.
|| ریشه دار. ( فرهنگ فارسی معین ). || کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغ تره است. ( فرهنگ فارسی معین ). || اسب فروش. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || گرانفروش. ( برهان ). آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشد.گرانفروش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : گرگ مال و ضیاع تو بخورد
گرگ صعب تو میر و بندار است.
ناصرخسرو.
|| تاجر معدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || صاحب برید. متصدی چاپارخانه. ( فرهنگ فارسی معین ). || سردار قشون. سالار. ( فرهنگ فارسی معین ) : در طمع روز و شب کمر بسته
بر در شاه میر وبندارند.
ناصرخسرو.
در ریاضت صعب و جوع مفرط شأنی نیکو داشت ، چنانکه او را بندارالجائعین گفتندی که هیچکس از این امت بر جوع آن صبر نتوانست کرد. ( تذکرة الاولیاء ). || موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها. ( فرهنگ فارسی معین ) : بندار خراج را و دبیر او را [ در هر سال ] خمسین الف درهم دارد. ( تاریخ سیستان ). ابویزید خالدبن محمد یحیی بندار کرمان بود، نامه همی نبشت سوی مقتدر اندر حدیث سیستان. ( تاریخ سیستان ). و تا عهدی نزدیک خراج آن [خوار] بر بندار بیهق مجموع بودی. ( تاریخ بیهقی ). || محقق و مقرر. ( ناظم الاطباء ). مقرر. || ذخیره. || انبار. || ثابت. || جامد. سخت. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || خانه دار. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اصلی. اصیل. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || باهوش. دانا. ( فرهنگ فارسی معین ).بیشتر بخوانید ...