بندار


معنی انگلیسی:
block, determinate

لغت نامه دهخدا

بندار. [ ب ُ ] ( نف مرکب ) بنه دار. ( فرهنگ فارسی معین ). کیسه دار. ( برهان ) ( انجمن آرا )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دوافروش. ( برهان ). دوافروش. داروفروش. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنکدار شود. || صاحب تجمل و مکنت. ( برهان ). صاحب مکنت و مایه. ( آنندراج ). صاحب مکنت. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ). مایه دار. ( ناظم الاطباء ). صاحب مکنت و تجمل و مایه دار. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بر سر گنجی که یزدان در دل احمد نهاد
جز علی گنجور نبود جز علی بندار نیست.
ناصرخسرو.
روزی پیش آیدت به آخر کان روز
دست نگیرد ترا نه میر و نه بندار.
ناصرخسرو.
بر سر دار دان سر سرهنگ
در بن چاه بین تن بندار.
سنایی.
|| مالک و صاحب ملک ( بیشتر در خراسان ). ( فرهنگ فارسی معین ) :
بندار اهل فضلم و بندار نظم و نثر
آرد سجود من سر بندار ری نشین.
خاقانی.
|| ریشه دار. ( فرهنگ فارسی معین ). || کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغ تره است. ( فرهنگ فارسی معین ). || اسب فروش. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || گرانفروش. ( برهان ). آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشد.گرانفروش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
گرگ مال و ضیاع تو بخورد
گرگ صعب تو میر و بندار است.
ناصرخسرو.
|| تاجر معدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || صاحب برید. متصدی چاپارخانه. ( فرهنگ فارسی معین ). || سردار قشون. سالار. ( فرهنگ فارسی معین ) :
در طمع روز و شب کمر بسته
بر در شاه میر وبندارند.
ناصرخسرو.
در ریاضت صعب و جوع مفرط شأنی نیکو داشت ، چنانکه او را بندارالجائعین گفتندی که هیچکس از این امت بر جوع آن صبر نتوانست کرد. ( تذکرة الاولیاء ). || موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها. ( فرهنگ فارسی معین ) : بندار خراج را و دبیر او را [ در هر سال ] خمسین الف درهم دارد. ( تاریخ سیستان ). ابویزید خالدبن محمد یحیی بندار کرمان بود، نامه همی نبشت سوی مقتدر اندر حدیث سیستان. ( تاریخ سیستان ). و تا عهدی نزدیک خراج آن [خوار] بر بندار بیهق مجموع بودی. ( تاریخ بیهقی ). || محقق و مقرر. ( ناظم الاطباء ). مقرر. || ذخیره. || انبار. || ثابت. || جامد. سخت. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || خانه دار. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اصلی. اصیل. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || باهوش. دانا. ( فرهنگ فارسی معین ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مالدار، مایه دار، سرمایه دار، صاحب باغ، کسی که پیشه اش مالداری وباغداری باشد
( اسم صفت ) ۱ - ریشه دار.۲ - کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار. ۳ - مالک صاحب ملک ( بیشتر در خراسان ) . ۴ - کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد. ۵- کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است . ۶ - دارو فروش دوافروش . ۷ - اسب فروش . ۸ - آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش.۹- تاجر معدن.۱٠ - متصدی چاپارخانه صاحب برید. ۱۱ - سردار قشون سالار. ۱۲ - گمرکچی .۱۳ - موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها.۱۴ - ذخیره.۱۵ - انبار. ۱۶ - ثابت مقرر. ۱۷ - جامد سخت . ۱۸ - اصلی اصیل . ۱۹ - باهوش دانا .
ابن محمد بن عبدالله از فقهای شیعه و او را کتبی است در فقه و اصول و جز آن ٠

فرهنگ معین

(بُ ) (ص مر. )۱ - مالدار، مایه دار. ۲ - کیسه دار، خانه دار. ۳ - دوا فروش . ۴ - ری شه دار. ۵ - نام طبقه ای از طبقات عالی اجتماعی در قدیم که لباس مخصوص به خود را داشتن .

فرهنگ عمید

۱. دارای باغ و ملک بسیار، بنه دار، مال دار، مایه دار، سرمایه دار.
۲. کسی که مالیات یک ناحیه را جمع آوری می کرده.

گویش مازنی

/bendaar/ ارباب - معامل، کسی که کشاورز با او به طور دائم به معامله و خرید و فروش اجناس و محصول بپردازد بندار & کنده ی درخت

واژه نامه بختیاریکا

( بِندار ) سربالایی
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) لَلـَری؛ ( ط ) بهداروند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بندار (ابهام زدایی). بندار ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بندار اصفهانی، بُنْدارِ اِصْفَهانی ، ابوعمرو بن عبدالحمید کَرخی یا کَرَجی اصفهانی ، لغوی ، راوی و نحوی سده ق /م • بندار رازی، بُندار رازی، کمال الدّین ابوالفتح بُنداربن ابی نصر خاطری رازی، از شاعران معروف قرن چهارم و معاصر آل بویه (نظامی، ص۲۸)• بندار بن عبدالحمید کرخی اصفهانی، بُندار کرخی اصفهانی، ابوعمرو بندار بن عبدالحمید کرخی اصفهانی، لغوی و نحوی قرن سوم• بندار بن حسین شیرازی، از بزرگان صوفیه قرن چهارم
...

جدول کلمات

مایه دار, سرمایه دار

پیشنهاد کاربران

مخفف بنکدار در بعضی از گویش های محلی ایران
در رمان کلیدر، یکی از شخصیت های منفی رمان
بندار به کسره ب در گویش بختیاری یعنی بلندی، سربالایی
بندار با کسره ب در گویش بختیاری به معنی تپه کم ارتفاع و سربالایی میباشد.
بَندار=بند - آر=بند آورنده، به چم اسفنگتر
انبار یا مخزن تیر و تفنگ
بُن دار:[اصطلاح صید ]جای نگهداری ادوات صید.

بپرس