بنداد

لغت نامه دهخدا

بنداد. [ ب ُ ]( اِ مرکب ) بنیاد. ( برهان ). بنیاد و آنرا بنلاد نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بنیاد. ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). بنیاد. اساس. ( فرهنگ فارسی معین ). || اصل هر چیزی. ( برهان ) ( شرفنامه منیری )( ناظم الاطباء ). || پشتیبان. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به بنیاد شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بنیاد اساس . ۲ - اصل هر چیز. ۳ - پشتیبان .

فرهنگ معین

(بُ ) (اِمر. ) ۱ - بنیاد، اساس . ۲ - اصل هر چیز.

فرهنگ عمید

= بنیاد

مترادف ها

institute (اسم)
انجمن، بنیاد، فرمان، بنگاه، موسسه، بنداد، هیئت شورا، اصل قانونی

فارسی به عربی

معهد

پیشنهاد کاربران

من خودم یه بنداد اصیلم
در میان مــردمان ما طایفه های داهی ( تیره سکایی ) که از منطفه خراسان بزرگ ( اطراف رود اترک ) هستیم و همواره در کوهپایه های هزار مسجد ( هیرکانی ) در دشت هایدوسوی آن ( شمال خراسان و سرزمین نرکمن/ عشقآباد
...
[مشاهده متن کامل]
) به پروزش اسب و زندگی دامداری مشغول بوده ایم . وازه بنــــــــداد به معنا و مفهوم � عصـــای مهتــری � است و در میان ما و در زمان حاضر واژه بنداد و سالار قوم همسان است . نام خانودگی مادر من � رابـعه بنـــــدادفــــر � است.

بنداد یعنی قانون اساسی هرکشوری

بپرس