بند شدن. [ ب َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آرام داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ماندن. || چسبیدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || قائم شدن. ( آنندراج ). محکم شدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : عجب که بند شود تا به پشت گاو زمین نعوذباﷲ اگر پا فرورود بخلاب.
وحشی ( از آنندراج ).
|| قطع شدن. بازایستادن. بازماندن : هر امیری نیزه خود درفکند تا شود در امتحان آن سیل بند.
مولوی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- آرام داشتن:( روی پا بند نشد. ) ۲ - ماندن . ۳ - چسبیدن . ۴ - محکم شدن .
فرهنگ معین
(بَ. شُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - چسبیدن . ۲ - محکم شدن .