بند سای

لغت نامه دهخدا

بندسای. [ ب َ ] ( نف مرکب ) ساینده بند :
همان جهن و گرسیوز بندسای
که او برد پای سیاوش ز جای.
فردوسی.
خرد پای و طبیعت بند پای است
نفس یک یک چو سوهان بندسایست.
نظامی.
|| ( ن مف مرکب ) سائیده شده از بند:
ز شفقت ساقهای بندسایش
همی مالید و می بوسید پایش.
نظامی.

فرهنگ فارسی

سایند. بند یا سائیده شده از بند

پیشنهاد کاربران

بند سای: ساینده و پاره پاره کننده ی بند
مرهمش دل نواز تنگ دلان
آهنش بندسای سنگ دلان
بیت دوم :آ هن و تیغ او ( محمدص ) بند دل سنگدلان پاره پاره می کرد و می سایید.
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکترثروتیان، ۱۳۸۷، ص۳۸۲.

بپرس