بند زدن

لغت نامه دهخدا

بند زدن. [ ب َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) متصل کردن قطعات ظرفهای شکسته. آوند شکسته را با پاره های آهن یا روی پیوند کردن. وصل کردن تکه های جداشده کاسه و بشقاب. ( فرهنگ فارسی معین ). دو پاره شکسته سفال یا ظرف چوبین یا چینی را با آهن باریک بیکدیگر پیوستن. لگام و فش کردن ظرف چوبین یا سفالین شکسته. ( یادداشت بخط مؤلف ). بَش زدن ( در تداول اهالی خراسان ). || بند نهادن. ( آنندراج ) :
شاید که می وفانریزد
بر شیشه دل زدیم بندی.
علی خراسانی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) متصل کردن قطعات ظرفهای شکسته آوند شکسته را با پارههای آهن یا روی پیوند کردن وصل کردن تکه های جدا شد. کاسه و بشقاب .

فرهنگ معین

(بَ. زَ دَ )(مص م . ) ظرف های شکسته را پیوند زدن .

مترادف ها

tinker (فعل)
سرهم بندی کردن، تعمیر کردن، بند زدن

leash (فعل)
بند زدن، افسار بستن

garter (فعل)
بند زدن

joggle (فعل)
متصل کردن، بند زدن، بهم جفت کردن، تکان تکان خوردن

فارسی به عربی

مقود

پیشنهاد کاربران

بند زدن : [عامیانه، اصطلاح]به یکدیگر وصل کردن، به هم چسباندن.
بند زدن از قدیم به معنی پیوند زدن چیزی به چیزی به کار میرفت که بعد از آن عمل دیگر از هم به آسانی قابل تفکیک نباشد
مثل بند زدن چینی های شکسته به هم ، که توسط شخصی به نام چینی بند زن انجام میشد
یا بند و پیوند زدن شاخه ای یا ساقه ای به درختی دیگر به طوریکه بعد از مدتی عصوی لاتفکیک از آن درخت محسوب میشد
...
[مشاهده متن کامل]

کلمه ی دلبند هم با همین مفهوم به کار میرفته است،
دلبند چیزی یا کسی است که به دل پیوسته و از آن به آسانی قابل تفکیک نیست.

بپرس