بند بستن

لغت نامه دهخدا

بند بستن. [ ب َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) توقع و طمع داشتن. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). طمع بستن و توقع کردن. ( آنندراج ). توقعداشتن. طمع داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ز خود نیست این چاشنی نیشکر را
در آن لب همانا که بسته ست بندی.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
خوبان فریب چاک گریبان نمیخورند
تا چند بر قبای بتان بند بستن است.
سالک قزوینی ( ازآنندراج ).
|| پیوند کردن موی شیشه و چینی و امثال آن ، و به این معنی بند کردن و بند زدن هم آمده است. ( آنندراج ) :
صید دلها روش طبعملایم باشد
شیشه آینه را موم بر اعضا بند است.
محمد رفیع ( از آنندراج ).
|| بستن بند تسبیح و امثال آن به تار ابریشم و گلابتون. || گرفتن چیزی به ابرام از کسی. ( از آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). || مقابل بند گشادن و بمکر و فریب چیزی از کسی گرفتن یا بقرض یا وام. ( آنندراج ). بقرض افتادن. به وام گرفتن. بمکر و فریب چیزی از کسی گرفتن. ( فرهنگ فارسی معین ). || طناب کشیدن برای آویختن جامه. بستن طناب یا مانند آن از دو سوی بدیواری یا درختی و امثال آن در هوا برای گستردن جامه تر و جز آن بر آن تا خشک شود. ( یادداشت بخط مؤلف ). || سد بستن. ( ناظم الاطباء ). سد ساختن برای بالا آمدن آب. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بند نهادنمقابل بند گشادن ۲ - سد بستن . ۳ - بستن تسبیح و امثال آن بتار ابریشم و گلابتون.۴ - پیوند کردن موی شیشه و چینی و امثال آن . ۵- توقع داشتن طمع داشتن . ۶- بقرض افتادن بوام گرفتن. ۷ - گرفتن چیزی با برام از کسی . ۸ - بمکر و فریب چیزی از کسی گرفتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس