بند اوردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
|| گرفتار کردن. مقید ساختن. اسیر کردن.
فرهنگ فارسی
متوقف ساختن ٠ باز داشتن ٠ قطی کردن ٠ جلوگیری نمودن ٠ بند آوردن ٠ آب ٠ خون ٠ راه ٠ یا گرفتار کردن ٠ مقید ساختن ٠ اسیر کردن ٠
فرهنگ معین
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن
فرو نشاندن، بند اوردن، خاموش کردن، ساکت شدن، جلو خونریزی را گرفتن
بند اوردن، ریشه لغت قطع کردن، ساقه دار کردن
باز داشتن، بستن، مسدود کردن، بند اوردن، مانع شدن از، قالب کردن
فارسی به عربی
کتلة
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید