لغت نامه دهخدا
بناور. [ ب ُ وَ ] ( اِ ) دمل. ( الابنیه عن حقایق الادویه ). دنبل که بعربی دمل گویند. ( شرفنامه منیری ). بمعنی دُمّل است که دمبل و دنبل هم گویند. ( فرهنگ شعوری ). دمل بزرگ باشد که بر بدن برآید و بعربی حبن خوانند. ( مجمع الفرس ) ( برهان ). دمبل بزرگ. ( انجمن آرای ناصری ). دنبل. ( زمخشری ). در برهان بفتح اول ضبط شده و گوید بضم اول هم آمده است. ( برهان ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. گود، ژرف.
۳. (اسم ) دمل بزرگ و سخت.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید