چونت آراست ای غلام ایزد
چشم بد دور رو بنامیزد.
سنائی ( از آنندراج ).
چه باره ایست تو را زیر ران بنامیزدکه منزلیش بود باختر دگر خاور.
انوری.
مزین کرده مجلس مان نگاری بنامیزد زهی شیرین و زیبا.
انوری.
جمالش بر سر خوبی کلاهست بنامیزد نه رویست آن که ماهست.
انوری.
مهیا مجلسی بی گرد اغیاربنامیزد گلی بی زحمت خار.
نظامی.
برون آمدز طرف هفت پرده بنامیزد رخی هرهفت کرده.
نظامی.
بنامیزد بنامیزد نگه کن تا توان بودن غلام آنچنان روئی که گل رنگ آرد از رویش.
نظامی.
نه گفتی کزین پس کنم دوستداری بنامیزد الحق نکوقول یاری.
( از المعجم ).
نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی تو زیبائی بنامیزد چرا با ما نپیوندی.
سعدی.
این بدست آن بتر بنامیزدو آن بترتر که خاک برسرشان.
سعدی ( هزلیات ).
زهی مالیده رویت لاله را گوش بنامیزد زهی خط و بناگوش.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
میی در کاسه چشمست ساقی را بنامیزدکه مستی میکند با عقل و می بخشد خماری خوش.
حافظ.
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکدزاغ کلک من بنامیزد چه عالی مشرب است.
حافظ.
بنامیزد درختی سبز و خرم ندیده هرگز از باغ خزان غم.
جامی.