حال ولایتی بمثال بنات نعش
از مردم گریخته بر گرد چون پرن.
فرخی.
برکرده پیش جوزا و ز پس بنات نعش این همچو بادبیزن و آن همچوباب زن.
عسجدی.
متفرق بنات نعش از هم بهم اندرخزیده نجم پرک.
مسعود سعد.
همچون بنات نعشند ازهم گسسته اکنون قومی که بر خلافت بودند چون ثریا.
معزی.
زبهر حشمت او را، شده ست در شب و روزبنات نعش پرستار و بنده ابن ذکاش.
سنائی.
بود که روزاذ الشمس کورت بی نام بنات نعش فلک را بریده موی و مصاب.
خاقانی.
او رابعه بنات نعش است خود رابعه کس چنان ندیده ست.
خاقانی.
زان فلکی کو بنات نعش همی زادسعد سعودش سماک نیزه درآورد.
خاقانی.
مانا که نبودیم بوصلش خرسندکایزد چو بنات نعش مان بپراکند.
( سندبادنامه ص 162 ).
پیرامن آن فلک نوردان پرگار بنات نعش گردان.
نظامی.
رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 163 و هفت اورنگ و بنات النعش و دب اکبر و اصغر شود.