جمعی دیدم چون بنات النعش از یکدیگر دورافتاده و رنجور و مهجور گردآمده. ( مقامات حمیدی ).
همیشه تا ز پراکندگی بنات النعش
بود چو روزی اهل هنر درین ایام.
ظهیر ( از شرفنامه ).
پیشگاه حضرتش را پیشکاراز بنات النعش و جوزا دیده ام.
خاقانی.
کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وارگرد قطب آسیمه سر شیدا و حیران آمده.
خاقانی.
جوزا سواردیده نه ای بر بنات نعش ناقه نگر کجاوه و هم خفته از برش.
خاقانی.
شب مگر اندود خواهد بام گیتی را بقیرکز بنات النعش هستش نردبان انگیخته.
خاقانی.
مر بنات النعش را ماند سخن در طبع مرداز برای مدح تو آید فراهم چون پرن.
سوزنی.
سواد شب که برد از دیده ها نوربنات النعش را کرده ز هم دور.
نظامی.
دویدند آن شگرفان سوی شیرین بنات النعش را کردند پروین.
نظامی.
رجوع به هفت اورنگ شود.