بنا نهادن


مترادف بنا نهادن: ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن ، بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، اساس قرار دادن، بنا قراردادن، قرار گذاشتن

متضاد بنا نهادن: ویران کردن، خراب کردن

برابر پارسی: بنیادنهادن، ساختن، برپاکردن

معنی انگلیسی:
establish, father, to build, to found, to begin

لغت نامه دهخدا

بنا نهادن. [ ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) بنیان گذاشتن. پی افکندن :
نور چشمم بنانهاده تست
دل و جان هر دو بازداده تست.
نظامی.
ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردین بنا نهاد. ( تاریخ قم ص 81 ).
چنانکه صاحب فرخنده خوی مجدالدین
که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد.
سعدی.
|| قرار گذاشتن. || معمول ساختن. ساختن. مرسوم کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ساختمان کردن . ۲ - قرار گذاشتناساس نهادن .

فارسی به عربی

اسس

پیشنهاد کاربران

بپرس