[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)
موسی (۱۳۶ بار)
علی نبینا و اله و «علیه السلام». نام مبارکش 136 بار در کلام الله مجید بکار رفته است. موسی لفظ عبری است به معنی از آب گرفته شده. ظاهرا از آنجهت است که مأموران فرعون او را در بچگی از آب گرفتند. حالات موسی «علیه السلام» در قرآن مجید بیشتر از حالات دیگر پیغمبران ذکر شده و ظاهرا وجه آن اصطکاک بیشتر مسلمین با یهود وعناد و لجاجت یهود در مقابل قرآن بوده و یا علل دیگری هم داشته است. ولادت موسی «علیه السلام» ولادت موسی در روزگاری بود که فرعون پسران تازه مولود بنیاسرائیل را سر میبرید و دخترانشان را زنده نگاه میداشت. مشهور است که کاهنان به فرعون گفته بودند: فرزندی در بنیاسرائیل متولّد میشود که سلطنت تو را تهدید خواهد کرد. فرعون برای جلوگیری از تولّد چنین پسری به آن جنایت وحشتناک دست زده بود. میشود گفت: علت آن کشتار دلخراش و بیرحمانه آن بود که فرعون نمیخواست بنیاسرائیل در اثر کثرت مردان تقویت شده و خطری برای مصریان و فرعون باشند چون در صورت کشتار پسران، زنان هر قدر زیاد میشدند باز همه بصورت بردگان در مصر بودند و کاری نمیتوانستند کرد. آیه . نشان میدهد که خوف از کثرت و قوّت بنیاسرائیل بوده است نه از ولادت یک پسر. و در قرآن مجید آمده: چون موسی به فرعون و ساحران غالب گردید، مصریان به فرعون گفتند: آیا از موسی و قومش دست میکشی که در زمین فساد کنند و تو و خدایانت را ترک کنند!؟ فرعون درجواب گفت: . اگر کشتن بچهها برای جلوگیری از ولادت موسی بود دیگر تهدید فرعون جای نداشت که موسی بدنیا آمده بود، ظاهراً نظر فرعون آن بوده که باز پسرانشان را میکشم و نمیگذارم تقویت شده و خطری ایجاد کنند. و اگر شبهه را قوی گرفتیم باید بگوییم: جریان ولادت موسی «علیه السلام» توسط انبیاء در بنیاسرائیل شهرت یافته و از آنها به سمع فرعون رسیده بود نه بوسیله ساحران که راهی بغیب ندارند. و اگر وجه دوّم صحیح باشد خدا خواسته با تربیت موسی در آغوش فرعون بفهماند که فرعونها از تغییر تقدیر خداوندی عاجزاند بلکه پسری را که برای او همه را میکشت باید خودش در آغوش خودش تربیت کند. بهرحال چون موسی متولد شد مادرش با الهام خداوندی او را شیر داد و در صندوقی گذاشته در آب رها کرد و با الهام خدایی میدانست که به وی باز خواهد گشت، غلامان فرعون صندوق را از آب گرفتند و چون بازکردند تازه مولودی در آن یافتند نظر فرعون آن بود روی قانون کلّی این بچه نیز مشمول قتل شود که وضع نشان میدهد از بنیاسرائیل است، ولی زن فرعون شیفته تازه مولود شد «وَالْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنی» زن در اثر علاقه شدید از کشتن وی مانع شد و گفت «قُرَّةُ عَیْن لی وَلَکَ لاتَقْتُلوُهُ عَسی اَنْ یَنْفَعَنا اَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» بالاخره فرعون تسلیم شد که او را نکشد و برای خود نگه دارد، مساله اوّل و فوری آن بود که زن شیردهی باشد و او را شیر دهد، تقدیر خدا کار خود را کرد هر زنی که آوردند موسی پستانش را نگرفت، «وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ» حاضرین در این کار فروماندند. خواهر موسی که وارد آن مجمع شده و به توصیه مادرش ناظر جریان بود گفت: مادری را میشناسم که او را کفالت کند و شیر بدهد، به گفته او موسی را پیش مادرش آوردند آنگاه به فرعون بشارت دادند که مسأله حل شد و پستان فلان زن را گرفت، (پس حقوقی و ماهیانهای برای این زن مقرر کنید که پسر پادشاه را شیر میدهد) . ترجمه آزاد. *** قصّه روی اراده خدا جریان داشت، دشمن فرعون و مایه اندوه فرعون در خانه فرعون تربیت میشد «وَاللهُ غالِبُ عَلی اَمْرِهِ» موسی چون به رشد و جوانی رسید خداوند به وی حکمت و درک و علم عنایت فرمود (تربیت شده اشراف ضدّ اشرافیت را در سر پروراند و آن خانه و حکومت آن را محکوم کرد) روزی وقت ظهر که مردم نوعاً در خانهها مشغول استراحت بودند از قصر بیرون آمد و در شهر گردش میکرد، اتفّاقاً دو نفر مصری و اسرائیلی مشغول مقاتله و نزاع بودند (گویی قبطی را نظر آن بود که سبطی را بکشد او نیز میخواست ازخود دفاع کند ولو به مرگ مصری تمام شود) لذا فرموده «فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ» بهرحال اسرائیلی موسی را به یاری طلبید موسی با یک مشت کار مصری را تمام کرد ولی از اینکه این مداخله به مرگ مصری انجامید ناراحت شد و گفت: این منازعه که میکردند کار شیطان است، خدایا من خویش را به زحمت انداختم، مصریان از این کار اغماض نخواهند کرد مرا فرجی پیش آور. دیگر به کاخ فرعون برنگشت فردای آن روز گوش به زنگ بود که قتل قبطی چه عکسالعملی به بار خواهد آورد، از قضا دید، اسرائیلی دیروز با شخص دیگری گلاویز شده باز موسی را به یاری طلبید، موسی گفت تو در ضلالت آشکاری که با این وضع و تسلط مصریان هر روز نغمهای ساز میکنی این بگفت و باز خواست از او دفاع کند، سبطی به خیال آنکه این دفعه موسی قصد وی را دارد و میخواهد کارش را تمام کند فریاد کشید:«یا موُسی اَتُریدُاَنْ تَقْتُلَنی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْاَمْسِ اِنْ تُریدُ اِلّا اَنْ تَکُونَ جَباراً فِی الْاَرْضِ...» درهمین وقت بود که مردی رسید و گفت: موسی اشراف دربار فرعون رأیگیری میکنند که تو را بکشند هرچه زودتر خودت را نجات ده، موسی چارهای جز فرار نداشت لذا پا به فرار گذاشت و از مصر خارج شد. . ترجمه آزاد. موسی و شعیب موسای جوان از مصر خارج شده راه «مدین» را در پیش گرفت و گفت: «عَسی رَبّی اَنْ یَهْدِیَنی سَواءَ السَّبیلِ» چون به چاه مدین رسید دید گروهی به گوسفندان خویش آب میدهند ولی دو نفر زن چند رأس گوسفند را از آب خوردن باز میدارند، گفت چرا چنین میکنید دختران گفتند: ما پس از برگشتن چوپانها به گوسفندان آب میدهیم، پدر ما پیرمرد است نمیتواند خودش گوسفندان را آب دهد، موسی به آن گوسفندان آب داد و در سایهای استراحت کرد، پس از رفتن دختران یکی از آن دو بازگشت و به موسی گفت: پدرم تو را میخواهد تا مزد این کار را که کردی بدهد. موسی پیش شعیب «علیه السلام» آمد و ماجرای خویش را باز گفت، شعیب پس از شنیدن سرگذشت او گفت: «لاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمَ الظَّالِمینَ» یکی از دختران گفت: پدر جان این جوان را اجیر کن که هم نیرومند است و هم درستکار. شعیب گفت: میخواهم یکی از دخترانم را به عقد نکاح تو در آورم که هشت سال به من اجیر باشی و اگر ده سال کار کردی به اختیار تو است و من نمیخواهم تو را به زحمت اندازم و کار زیاد رجوع کنم خواهی دید که از نیکوکارانم «سَتَجِدُنی اِنْشاءَاللَّهُ مِنَ الصَّالِحینَ». موسی گفت: این کار میان من و تو باشد هر کدام از هشت سال یا ده سال را کار کردم به من تحمیل نخواهی کرد . ترجمه آزاد. موسای رسول موسی چون مدت خدمتش را در نزد شعیب تمام کرد خواست به وطنش مصر بازگردد با خانوادهاش از مدین به راه افتاد چون به صحرای سینا رسید ظاهراً راه را گم کرد و از سرما تا حدّی ناراحت بودند، موسی از دور آتشی دید «فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْاَجَلَ وَ سارَ بِاَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً» به خانوادهاش گفت: اینجا باشید من آتشی به نظرم آمد شاید در کنار آن جمعی باشند راه را از آنها بپرسم و یا مقداری آتش بیاورم تا گرم شوید، موسی به سوی آتش به راه افتاد چون به نزدیک آتش رسید ناگاه از ناحیه راست وادی از جانب درختی که در آنجا بودی ندائی بلند شد: «اَنْ یا مُوسی اِنّی اَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ وَ اَنْ أَلْقِ عَصاکَ...» ای موسی منم خدا، پرورش دهنده همه مخلوقات ای موسی عصایت را بیانداز. (سر تا پای موسی را لرزشی فرا گرفت و با آرامشی از جانب خدا خویشتن را باز یافت و آرام گردید) سپس در پیروی از همان ندا عصا را به زمین انداخت دید عصا به صورت مار در آمد و همچون مار حرکت میکند، موسی از دیدن آن پا به فرار گذاشت و به پشت سرش نگاه نکرد. بار دیگر ندا بلند شد «یا مُوسی أَقْبَلْ وَ لاتَخَفْ اِنَّکَ مِنَ الْآمِنینَ» موسی برگرد و نترس تو ایمنی، چون بازگشت ندا چنین ادامه یافت: دستت را بگریبانت فروبر چون بیرون آوری خواهی دید سفید و نورانی شده بیآنکه صدمهای ببیند... عصا و ید بیضاء دو معجزهاند با این دو معجزه پیش فرعون و قومش برو و هدایتشان کن که گروهی فاسقاند. گفت خدایا من یک نفر از آنها را کشتهام میترسم مرا بکشند، برادرم هارون از من فصیحتر است او را با من بفرست که تصدیقم کند میترسم تکذیبم نمایند، خطاب رسید . موسی و فرعون موسی با برادرش هارون پیش فرعون آمده و رسالت خویش را بیان داشتند و گفتند: ما دو فرستاده پرودگار تو هستیم بنی اسرائیل را به ماواگذار و عذابشان نکن برتو معجزهای از خدایت آوردهایم سلام بر آنکه تابع راه هدایت است، خداوند فرموده هر که ما را تکذیب کند و از حق روی گرداند عذاب خدا در کمین اوست. فرعون گفت:«فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی؟» موسی پروردگار شما دو برادر کیست؟ گفت: «رَبُّنَا الَّذی اَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی» پروردگار ما آن است که هر چیز را آفریده و به راههای ادامه زندگی هدایت فرموده است. فرعون گفت: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْاَوْلی» حال مردمان گذشته (که بخدا ایمان نیاوردند) چیست؟ موسی گفت: «فی کِتابٍ لایَضِلٌ رَبی وَلایَنْسی» ماجرای آنها در کتابی موجود است خدایم نه یکی را جای دیگری میگیرد و نه فراموش میکند همان خداییکه زمین را برای زندگی آماده کرد و در آن راهها قرارداد و از آسمان آب بارانید و اصناف مختلف نباتات را بوسیله آن بوجود آورد، بخورید و چهارپایانتان را بچرانید و در آنها خردمندان رادلائلی است بر وجود و تربیت پروردگار، شما را از این زمین آفریدهایم و در آن باز میگردانیم و بار دیگر از آن بیرون میآوریم «مَنْها خَلَقْنا کُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارِةً اُخْری». فرعون که نخوت سلطنت وجودش را فرا گرفته بود درمقابل موسی و هارون تسلیم نشد نبوت آنها را تکذیب کرد و از پذیرش امتناع نمود و با کمال غرور گفت: «أَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ اَرْضِنا بِسِحْرِکَ یا مُوسی» موسی آمدهای تا با جادوی خودت ما را از دیارمان بیرون کنی؟!! ما هم سحری در مقابل سحر تو میآوریم روزی را معین کن که بدون عذر در آنروز گرد آییم و با جادوگران ما مبارزه کن تا جواب جادوی تو را بدهند. موسی فرمود: روزعید و آنگاه که مردم در وقت چاشت جمع گردند روزملاقات ما باشد. . موسی و ساحران فرعون مأمورانی با اطراف فرستاد تا عده زیادی ساحر از هر طرف جمع کرده به پایتخت آوردند فرعون قول داد که در صورت غلبه به موسی از مقربین درگاهش خواهند بود. موسی به ساحران فرمود( وَیْلَکُمْ لاتَفْتَرُوا عَلَیاللهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْخابَ مَنِ افْتَری) وای بر شما بخدا نسبت دروغ ندهید و با این آمادگی خود مرا مانند خودتان جادوگر قلمداد نکنید من مأموری از جانب آفریدگارم، خدا شما را با عذابی در این صورت خواهد کوبید هرکه به خدادروغ بندد زیانکار است... عدهای گفتند: این دو برادر دو جادوگراند، میخواهند شما را بوسیله جادو از دیارتان برانند و طریقه شریفتان را از بین ببرند و شما را به خود برده کنند، حیله خود را یکجا کنیدو در برابرشان صف آرایی نمایید هر که امروز پیروز گردید نجات یافته است. ساحران گفتند: موسی تو اول سحر خودت را بکار میبندی یا ما اول بکار بندیم؟ موسی گفت: نه شما اول بیاندازید، جادوگران سحر خویش را بکار بردند، مردم از سحر آنها چنان خیال کردند که ریسمانها و عصاهائیکه به زمین انداختهاند به مارها مبدل شده و حرکت میکنند و حتی خود موسی نیز چنان خیال کرد« فَاِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُهُمْ یُخَیِلُ اِلَیْه مِنْ سِحْرِهِمْ اَنَّها تَسْعی». موسی با دیدن آن منظره ترسید (از اینکه مردم گمان کنند اینها واقعیت است) خطاب رسید: نترس تو پیروزی، عصایت را بیانداز آنچه به باطل کردهاند خواهد بلعید کاراینان کار ساحر است و رستگاری از ساحر بدور. عصا در دم اژدها شد و همه آن ابزار را بکام خویش فروبرد جادوگران ازدیدن آن دانستند که موسی ساحر نیست و مبعوث از طرف خداو کارش معجزه است لذا به موسی ایمان آوردند. فرعون در کارش فروماند و به تهدید و ارعاب دست زد و به ساحران فریاد کشید: آیابی آنکه من اجازه دهم به موسی ایمان آوردید او استاد شما است که تعلیمتان داده، بدانید که دست و پاهایتان را به عکس میبرم و در درختان خرما بدارتان میآویزم وخواهید دانست که عذاب کدام یک ما سختتر است و شاخ و شانه کشیدن فرعون مؤمنان را ارعاب نکرد و درجواب فرعون گفتند: . بحران موسی پس از این غلبه عملا دارای دارودسته شد و جمعیتی مخالف دولت فرعون در مصر بوجود آمد فرعون بر شدت خفقان افزود و پیروان موسی را مورد اذیت و اهانت قرار داد . فرعون مأمورانی برای جمع لشگریان در شهر فرستاد و به مردم پیغام داد که موسی و پیروان او گروهاندکی هستند و دولت را خشمگین کردهاند ولی دولت بر اوضاع مسلط و مراقب کارها است. گروهی از درباریان به فرعون گفتند: این فتنه را هر چه زودتر بخوابان و نگذار موسی و قومش از حکومت تو و تقدیس خدایانت دست برداشته و در مملکت افساد کنند. فرعون در جواب گفت:« سَنُقَتِلُ اَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ اِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ» همچنان پسرانشان را سر بریده و زنانشان را زنده نگاه خواهم داشت ما برتریم، حکومت و قهر در دست ما است. موسی درجواب این تهدید گفت: قوم من از خدا یاری جویید و خویشتندار باشید زمین و مملکت مال خدا است بهر کس از بندگان که خواهد میدهد و عاقبت مال پرهیزکاران است. گفتند: ای موسی پیش از آنکه توآیی در اذیّت بودیم و اکنون که تو آمدهای باز در اذیّت و ناراحت هستیم. موسی گفت: امید است که خدا دشمنتان را هلاک کند و شما را جانشین گرداند و ببیند چطور کار میکنید . در آن دوران بود که معجزات موسی «علیهالسلام» از قبیل طوفان، ملخ و غیره به 9 واحد رسید چنانکه در «تسع» گذشت. هر وقت یکی از آن بلاها و معجزهها ظاهر میشد در مقام عجز از موسی میخواستند که از خدا بخواهد تا بلا را از بین ببرد و در آنصورت ایمان خواهند آورد ولی پس از کشف بلا به قول خود عمل نمیکردند جریان بدین منوال بود که موسی مأمور شد بنی اسرائیل را از مصر بیرون برد. خروج از خدا دستور صریح رسید که بنی اسرائیل را شبانگاه از مصر خارج کند، بدستور موسی مردم آماده کوچ شدند و شب هنگام از مصر حرکت کردند. فرعون از رفتن موسی و یارانش مطلع گردید و در تعقیب آنها براه افتاد، بنی اسرائیل بکنار دریای سرخ نزدیک شده بودند که لشکریان فرعون از دور دیده شدند، بنی اسرائیل در مخمصه عجیبی قرار گرفتند ازجلو امواج خروشان دریا و ازعقب دشمن بی امان که به سرعت نزدیک میشد «فَلِمَّا تَراءَ الْجَمْعان ِ قالَ اَصْحابُ مُوسی اِنَّا لَمُدْرَ کُونَ قالَ کَلاَّ اِنَّ مَعِیَ رَبی سَیَهْدینِ» چون دوگروه همدیگر را دیدند یاران موسی گفتند: ماحتما گرفتار خواهیم شد این دریا و این دشمن. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها. (ای بسا که زبانهای ملامت به سوی موسی «علیه السلام» گشوده شد). موسی گفت: نه خدایم با من و یارمن و من با طرح نقشه خدایی بیرون شدهام در همین هنگام عصا کارخودش را برای چندمین بارکرد. «فَاَوْحَیْنا اِلی مُوسی اَنِ اضْرِبْ بِعَصکَ الْبَحْرِفَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍکَالطَّوْدِ الْعَظیمِ» به محض رسیدن عصا بدریا، آبهای دریا بشکافت و متحجر گردید و راهی باز شد و در دو طرف آن راه آبها مانند کوه بزرگی جامد و بی حرکت ماندند خالق کاینات صفت میعان و جریان را از آب برداشت همچنانکه سوزاندن را از آتش در قصه ابراهیم «علیهالسلام»، بنی اسرائیل به سرعت وارد آن راه شده وبه طرف صحرای سینا رفتند در این وقت فرعون با لشگریانش رسیدند و راه را بازدیده وارد شدند تا بنی اسرائیل را تعقیب نمایند پس از ورود آنها آبهای دریا بهم آمد فرعونیان شروع بدست و پا زدن نمودند. (شعراء:61-64). فرعون چون مرگ را معاینه دید گفت: «آمَنْتُ اَنَّهُ لااِلهَ اِلاّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُواِسْرائیلَ وَ اَنَا مِنَ الْمُسْلِمنَ» ولی خداوند توبه او را قبول نکرده ودر جوابش (که فرعون نشنید) فرمود: اکنون ایمان میآوری حال آنکه پیشتر عصیان کردی و از مفسدان بودی، امروز فقط جسد تو را بیرون انداخته و در دسترس مردمان قرار خواهیم داد تا به آیندگان عبرتی باشی و بدانند عاقبت دشمنان حق و عاقبت جباران چنین است. (یونس:90-92). در صحرای سینا . بنی اسرائیل چون به صحرای سینا وارد شدند زندگی نوینی را آغاز کردند و از اسارت فرعونیان رستند ولی روی جهالتی که داشتند قدر آنهمه نعمت را ندانسته مرتبا خدا را عصیان کردند و موسی و هارون علیهماالسلام را به زحمت انداختند، خداوند برای آنها من وسلوی نازل فرمود مدتها از آن دو ارتزاق کردند رجوع شود به «منَ» و «سلوی» با این همه معجزات چون در آبادیهای سینا بگروهی بت پرست برخوردند گفتند: . موسی برای ما نیز خدایانی بساز. از لحاظ آب در مضیقه شدند بدستور خدا موسی عصا را به سنگ زد، دوازده چشمه ازآن جاری گردید بنا شد هر یک از دوازده گروه از چشمهای آب گیرند. . از جمله وقایع صحرای سینا داستان گاوکشی است که بنی اسرائیل در مورد پیداکردن قاتلی انجام دادند، آن ماجری کاری بس مهم بود که در «بقر» ذیل عنوان بقره بنی اسرائیل مشروحاً گفته شده است. سامری موسی «علیه السلام» در سینا مأموریت یافت که مدتی دور از قوم خود در محلی به مناجات خدا پرداخته وازخداوند قانونی برای اداره بنی اسرائیل دریافته بیاورد یعنی الواح تورات را. در آیهای میخوانیم که مدت خدا چهل روز بوده و در آیه دیگر سی روز ولی ده روز بر آن افزوده شد. . این آیه در چهل بودن صریح است ولی آیه . وعده ملاقات را سی روز ذکر میکند که ده روز دیگر بر آن افزوده شده. به نظرم وعده از اول چهل شب بوده ولی ذکر سی شب و افزودن ده شب برای امتحان بوده است یعنی بنی اسرائیل اول بدانند که موسی پس از 30 روز مراجعت خواهد کرد و چون بنا شد ده روز دیگر بماند آیا در این ده روز استقامت خواهند ورزید یا نه و چون سی روز گذشت وموسی نیامد سامری فورا جریان گوساله را پیش آورد و با یاران خویش مردم را به عبادت آن خواند. بهرحال چون برگشتن موسی «علیه السلام» بطول انجامید سامری مقداری زیورآلات از مردم و مقداری از خویش جمع کرده و آنها را ذوب کرده بصورت گوسالهای درآورد و آن صدای گاو داشت (به نظر میآید که درجوف آن دستگاههایی گذاشته بود بادکه از عقب آن وارد میشد در اصطکاک با آن دستگاه بصورت صدای گاو از دهانش خارج میشد که فرموده .) سامری چون از ساختن گوساله فارغ شد با عدهای از همدستان خویش مردم را بعبادت گوساله خواندندو گفتند: «هذا اِلَهُکُمْ وَاِلهُ مُوسی» این معبود شما و معبود موسی است، موسی معبود خویش را که در اینجا است از یاد برد و در طلب آن بطور رفت. هارون که جانشین موسی بود با این امر به مخالفت برخاست و گفت:مردم پروردگار شما خدای رحمن است نه این گوساله از من پیروی کنید واز عبادت آن دست بردارید گفتند: تا برگشتن موسی به آن عبادت خواهیم کرد. خداوند در طور به موسی از ماجرای سامری خبرداد، موسی به عجله و اندوهناک و خشمگین بمیان بنی اسرائیل بازگشت و آنها را به باد ملامت گرفت و گفت:«یا قَوْمِ أَلَمْ یَعِدْ أَمْ رَبُّکُّمْ وَعْداًَحَسناًأَفَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدَ أَمْ اَرَدْتُمْأَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مَنْ رَبِکُمْ فَأَخْلَهُمْ مَوْعِدی؟!» مردم تقصیر را به گردن سامری انداختند و گفتند او این کار را کرد. موسی آنگاه به برادرش هارون پرخاش کرد :چرا گذاشتی اینکار کنند و سرهارون را گرفت و پیش خود کشید. هارون گفت: پسر مادرم سر و ریش مرا مگیر مردم مرا بیچاره کردند و خواستند بکشندم، ترسیدم بگویی میان بین اسرائیل نفاق افکندی و فرمانم را مراعات نکردی. موسی «علیه السلام» آنگاه به سراغ سامری آمد: این چه وضعی است پیش آوردی؟! سامری گفت: آنچه این مردم ندانستند من دانستم مقداری از دین تو اخذ کرده سپس رها کردم و نفس من این چنین وادارم کرد رجوع شود به «اثر». موسی گفت: برو حق نداری با کسی افت و خیز و گفتگو ومعاشرت کنی وباید تنها زندگی نمایی و این معبودیکه به آن عبادت کردی ریزریز کرده وبدست باد در دریا پراکنده خواهم کرد، (طه:85-97) عبادت گنندگان گوساله توبه کردند، فتنه فرونشست. نکاتی چند در باره موسی * قتل قبطی* در گذشته خواندیم که موسی «علیه السلام» در دفاع از اسرائیل یک نفر مصری را کشت باید دید این چه قتلی بوده است اگر قضیه را از نظر اسلام پیجویی کنیم باید گفت: قتل قبطی اشکالی نداشت زیرا مصریان نسبت به بنی اسرائیل کافر حربی بودند، پسران آنها را سربریده و دخترانشان را زنده نگاه داشته و برده خویش به حساب میآوردند موسی «علیه السلام» بفرعون گفت، . یعنی بنی اسرائیل رابرده گرفتهای و نیز به فرعون میگفت . بنی اسرائیل را با ما بفرست و عذابشان نکن. قبطیان راجع به موسی و هارون میگفتند: . آیا به دو بشر مثل خودمان ایمان بیاوریم حال آنکه قوم اینها بردگان مااند. علی هذا شکی در کافر حربی بودن آنها نمیماند. وانگهی آیه . ظهورش آن است که هر دو میخواستند همدیگر را بکشند، به نظرم قبطی میخواسته اسرائیلی را بکشد او هم میخواسته از خود دفاع کند هر چند به قتل مصری تمام شود، در اینصورت قتل مصری برای دفاع از اسرائیلی اشکال نداشته در صورتیکه دفاع بدون قتل مقدور نبود. این دو وجه در صورتی است که قتل را عمدی بگیریم. ولی قتل مصری غیرعمدی بود و موسی نمیدانست که مشت کار قبطی را تمام خواهد کردظهور . در آن است که موسی از این اتفاق دلخوش نبوده است لفظ «هذا» ظاهرا اشاره به منازعه آن دونفر است یعنی این کاریکه میکردند کار شیطانی است مرا نیز بزحمت انداخت و اینکه موسی پس از آن واقعه گفت: . مرادش آن نیست که خدایا من گناه کردم و مستحق عذاب شدم بلکه ظاهرا نظرش به وضع روز بود که خدایا من خودم را به زحمت انداختم فرعون این کار را نادیده نخواهد گرفت برای من چارهای پیش آور. بنابر این «فَغَفَرَلَهُ» همان بود که به توفیق خدا از مصر فرار کرد و نجات یافت، در جای دیگر میخوانیم که خدا این کار به موسی منت نهاده میفرماید: . اگر قتل مصری گناه بود میبایست بفرماید: نفسی را کشتی و مستحق عقوبت شدی- وباز میبینیم که موسی در موقع مناجات میگوید: آنها مرا در باره قتل مصری گناهکار میدانند نه اینکه بگوید: من گناهکار شدهام . در جای دیگر گفته: . درهیچ یک از این آیات مسئولیتی از جانب خدا بر موسی ذکر نشده است. لن ترانی آیا موسی در اثر اصرار آن هفتاد نفر که با خود به کوه طور برده بود گفت: «رَبِّ أَرِنی أَنْطُرْاِلَیْکَ» یا خودش این تقاضا را کرد؟ آیا موسی دوبار با خدا میقات داشته و به طور رفته یا فقط یکبار؟ معنی «رَبِّ أَرِنی» چه بود آیا در صورت دوم از موسی بعید نبود که چنان تقاضائی از خدا بکند؟! در سوره اعراف از آیه 141 جریان میقات چنین شروع میشود: «وَواعَدْنا مُوسی ثَلثینَ لَیْلَةً وَ أَنْمَمْناها بِعَشْرٍ...» و در آیه مابعد آمده «وَلَمَّا جاءَمُوسی لمیقاتِنا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِ أَرِنی أَنْظُرِاَلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَلکِنِ انْظُرْ اِلَی الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی...» ظهور آیه در تنهایی موسی است که خودش این تقاضا را از خدا کرده و گفته:« خدایا خودت را به من بنمایان تا تو را ببینم» خدا فرموده توهرگز مرا نتوانی دید ولی به کوه بنگر و در اثر تجلّی خدا کوه ریزریز شد و موسی بیهوش افتاد و چون بیدار شد و بحال آمد گفت: «سُبْحانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَلُ الْمُؤْمِنینَ». در آیات بعدی سخن از آمدن تورات است و آنگاه خدا جریان سامری را به موسی خبر میدهد، موسی خشمگین به سوی قوم برمیگردد و مردم را ملامت میکند و به هارون پرخاش مینماید و الواح تورات را بکناری میاندازد و آنگاه میگوید: «وَلَمّا سَکَتَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْاَلْواحَ...» پس از همه این ماجراها میرسیم به این آیه . از آیه اخیر هم روشن میشود که موسی «علیه السلام» بار دیگر با آن هفتاد نفر به طور رفته و آنها را لرزه گرفته است مگر آنکه بگوییم مراد از «میقاتِنا» در این آیه همان میقات اوّل است و بردن آن هفتاد نفر بعداً بطور مستقل ذکر شده است . علّت اینکه آنها را لرزه گرفته و مردهاند ظاهراً همان است که به موسی «علیه السلام» گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بده . ایضاً آیه . چون علّت رجفه آن هفتاد نفر در آیه «وَاخْتارمُوسی...» ذکر نشده به نظر میآید که گویندگان «أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً» همان هفتاد نفر بودهاند وانگهی در دو آیه اخیر که اخذ صاعقه بدنبال آن درخواست، آمده مسلّماً برای همه بنیاسرائیل نبوده است. به نظر میآید چنانکه بعضی از بزرگان نیز احتمال دادهاند حضور در میقات فقط یکبار بوده برای نزول تورات و آن همبا حضور آن هفتاد نفر، آنوقت باید دید چرا در سؤال «أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً» آنها را صاعقه گرفته و مرده و سپس زنده شدند ولی در جواب «أَرِنی أَنْظُرِ اِلَیْکَ» که از جانب موسی بود فقط «لَنْ تَرانی» و ریزریز شدن کوه به وقوع پیوسته است. به نظر بعضی: موسی «علیه السلام» این درخواست را در اثر اصرار آن هفتاد نفر کرده است، ولی ظهور «أَرِنی أَنْظُرْ اِلَیْکَ» مفید آن است که موسی این درخواست را به استقلال برای خود کرده است و گرنه میگفت: خدایا اینها چنین درخواست میکنند. جای گفتگو است که پس از درخواست موسی کوه ریزریز شده و موسی بیهوش افتاده است ولی آن هفتاد نفر پس از درخواست از شدت صاعقه مردهاند آیا این دو واقعه در یک وقت و دریک میقات اتفّاق افتاده است یا در دوبار الله اعلم. درخاتمه باید گفت: مقصود بنیاسرائیل از «أَرِنَا اللهَ جَهْرِةً» دیدن خدا به صورت جسم و مادّه بود (نعوذ بالله) ولی غرض موسی از «أَرِنی أَنْظُرْ اِلَیْکَ» رؤیت قلبی بود چنانکه گفتهاند و چون رؤیت قلبی را بصورت علم ضروری میخواست که خدا آنی از نظرش دور نباشد لذا خدا در جوابش «لَنْ تَرانی» گفت یعنی وجود تو آن قدرت را ندارد. ناگفته نماند: در حالات حضرت رسول «صلیالله علیه وآله» نقل شده چون توجّه به ملکوت اعلی میکرد طوری وضعش منقلب میشد که دست به پای عایشه زده میفرمود: «کَلِمینی یا حُمَیْراءُ» ای عایشه با من حرف بزن، گویا منظور موسی «علیه السلام» آن بود که در مقام توجّه به خدا همیشه در چنین حالی باشد، پیداست که وجود بشر طاقت آن را ندارد. توبه و کشتار درباره توبه بنیاسرائیل از گوسالهپرستی چنین میخوانیم . «طَلَمْتُمْ اَنْفُسَکُمْ» نشان میدهد که طرف خطاب فقط پرستشکنندگان گوسالهاند نه همه بنیاسرائیل «فَتُوبُوا اِلی بارِئِکُمْ» دلالت بر وجوب توبه و ندامت از عمل را دارد «فَاقْتُلُوا اَنْفَسَکُمْ» که بافاء آمده مبیّن آن است که این توبه در اوّل ندامت و پس از آن کشتن یکدیگر است. و نیز معنیاش آن است که بعضی بعضی را بکشند مثل . یعنی بعضی بر بعضی سلام کنید و چون ازنظر قرآن ملّت و جامعه به حکم یک تن است لذا «اَنْفُسَکُمْ» فرموده چنانکه گفتهاند. عملی شدن آیه آن بود که گوسالهپرستان پس از ندامت به جان هم افتاده یکدیگر را بکشند تا وقتی که موسی «علیه السلام» بفرماید دیگر بس است. و یا عدهای از آنانکه عبادت نکرده بودند بجان عبادتکنندگان بیافتند و آنها را بکشند تا آنگاه که موسی بفرماید کافی است صدق توبه شما معلوم شد. در تورات سفر خروج باب 32 نقل شده که موسی گفت هر کس خواستار خداست پیش من آید، بنی لاوی پیش او جمع شدند، موسی گفت: خدا میگوید: هر کس برادر، دوست و همسایه خود را بکشد بنی لاوی موافق سخن موسی عمل کردند در آنروز قریب به سه هزار تن کشته شدند. درباره آیه فوق فقط دو روایت در تفسیر صافی و برهان نقل شده که قابل اعتماد نیستند و متن هر دو مشوش است و در یکی از آن دو عدد کشتگان ده هزار نقل شده و بعضیها که عدد آنها را هفتاد هزار کشته ذکر کردهاند معلوم میشود که اغراق میباشد. المیزان ظهور آیه را پذیرفته و المنار آنچه را که از تورات نقل کردیم نقل نموده و قضیّه را حتمی دانسته است و احتمال داده مراد از:«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» انتحار باشد. به نظر بعضی مراد غصّه مرگ شدن و یا قتل شهوات نفسانی است ولی ظهور آیه مخالف این احتمالات است.
ب (۲۶۴۹ بار)
موسی (۱۳۶ بار)
علی نبینا و اله و «علیه السلام». نام مبارکش 136 بار در کلام الله مجید بکار رفته است. موسی لفظ عبری است به معنی از آب گرفته شده. ظاهرا از آنجهت است که مأموران فرعون او را در بچگی از آب گرفتند. حالات موسی «علیه السلام» در قرآن مجید بیشتر از حالات دیگر پیغمبران ذکر شده و ظاهرا وجه آن اصطکاک بیشتر مسلمین با یهود وعناد و لجاجت یهود در مقابل قرآن بوده و یا علل دیگری هم داشته است. ولادت موسی «علیه السلام» ولادت موسی در روزگاری بود که فرعون پسران تازه مولود بنیاسرائیل را سر میبرید و دخترانشان را زنده نگاه میداشت. مشهور است که کاهنان به فرعون گفته بودند: فرزندی در بنیاسرائیل متولّد میشود که سلطنت تو را تهدید خواهد کرد. فرعون برای جلوگیری از تولّد چنین پسری به آن جنایت وحشتناک دست زده بود. میشود گفت: علت آن کشتار دلخراش و بیرحمانه آن بود که فرعون نمیخواست بنیاسرائیل در اثر کثرت مردان تقویت شده و خطری برای مصریان و فرعون باشند چون در صورت کشتار پسران، زنان هر قدر زیاد میشدند باز همه بصورت بردگان در مصر بودند و کاری نمیتوانستند کرد. آیه . نشان میدهد که خوف از کثرت و قوّت بنیاسرائیل بوده است نه از ولادت یک پسر. و در قرآن مجید آمده: چون موسی به فرعون و ساحران غالب گردید، مصریان به فرعون گفتند: آیا از موسی و قومش دست میکشی که در زمین فساد کنند و تو و خدایانت را ترک کنند!؟ فرعون درجواب گفت: . اگر کشتن بچهها برای جلوگیری از ولادت موسی بود دیگر تهدید فرعون جای نداشت که موسی بدنیا آمده بود، ظاهراً نظر فرعون آن بوده که باز پسرانشان را میکشم و نمیگذارم تقویت شده و خطری ایجاد کنند. و اگر شبهه را قوی گرفتیم باید بگوییم: جریان ولادت موسی «علیه السلام» توسط انبیاء در بنیاسرائیل شهرت یافته و از آنها به سمع فرعون رسیده بود نه بوسیله ساحران که راهی بغیب ندارند. و اگر وجه دوّم صحیح باشد خدا خواسته با تربیت موسی در آغوش فرعون بفهماند که فرعونها از تغییر تقدیر خداوندی عاجزاند بلکه پسری را که برای او همه را میکشت باید خودش در آغوش خودش تربیت کند. بهرحال چون موسی متولد شد مادرش با الهام خداوندی او را شیر داد و در صندوقی گذاشته در آب رها کرد و با الهام خدایی میدانست که به وی باز خواهد گشت، غلامان فرعون صندوق را از آب گرفتند و چون بازکردند تازه مولودی در آن یافتند نظر فرعون آن بود روی قانون کلّی این بچه نیز مشمول قتل شود که وضع نشان میدهد از بنیاسرائیل است، ولی زن فرعون شیفته تازه مولود شد «وَالْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنی» زن در اثر علاقه شدید از کشتن وی مانع شد و گفت «قُرَّةُ عَیْن لی وَلَکَ لاتَقْتُلوُهُ عَسی اَنْ یَنْفَعَنا اَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» بالاخره فرعون تسلیم شد که او را نکشد و برای خود نگه دارد، مساله اوّل و فوری آن بود که زن شیردهی باشد و او را شیر دهد، تقدیر خدا کار خود را کرد هر زنی که آوردند موسی پستانش را نگرفت، «وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ» حاضرین در این کار فروماندند. خواهر موسی که وارد آن مجمع شده و به توصیه مادرش ناظر جریان بود گفت: مادری را میشناسم که او را کفالت کند و شیر بدهد، به گفته او موسی را پیش مادرش آوردند آنگاه به فرعون بشارت دادند که مسأله حل شد و پستان فلان زن را گرفت، (پس حقوقی و ماهیانهای برای این زن مقرر کنید که پسر پادشاه را شیر میدهد) . ترجمه آزاد. *** قصّه روی اراده خدا جریان داشت، دشمن فرعون و مایه اندوه فرعون در خانه فرعون تربیت میشد «وَاللهُ غالِبُ عَلی اَمْرِهِ» موسی چون به رشد و جوانی رسید خداوند به وی حکمت و درک و علم عنایت فرمود (تربیت شده اشراف ضدّ اشرافیت را در سر پروراند و آن خانه و حکومت آن را محکوم کرد) روزی وقت ظهر که مردم نوعاً در خانهها مشغول استراحت بودند از قصر بیرون آمد و در شهر گردش میکرد، اتفّاقاً دو نفر مصری و اسرائیلی مشغول مقاتله و نزاع بودند (گویی قبطی را نظر آن بود که سبطی را بکشد او نیز میخواست ازخود دفاع کند ولو به مرگ مصری تمام شود) لذا فرموده «فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ» بهرحال اسرائیلی موسی را به یاری طلبید موسی با یک مشت کار مصری را تمام کرد ولی از اینکه این مداخله به مرگ مصری انجامید ناراحت شد و گفت: این منازعه که میکردند کار شیطان است، خدایا من خویش را به زحمت انداختم، مصریان از این کار اغماض نخواهند کرد مرا فرجی پیش آور. دیگر به کاخ فرعون برنگشت فردای آن روز گوش به زنگ بود که قتل قبطی چه عکسالعملی به بار خواهد آورد، از قضا دید، اسرائیلی دیروز با شخص دیگری گلاویز شده باز موسی را به یاری طلبید، موسی گفت تو در ضلالت آشکاری که با این وضع و تسلط مصریان هر روز نغمهای ساز میکنی این بگفت و باز خواست از او دفاع کند، سبطی به خیال آنکه این دفعه موسی قصد وی را دارد و میخواهد کارش را تمام کند فریاد کشید:«یا موُسی اَتُریدُاَنْ تَقْتُلَنی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْاَمْسِ اِنْ تُریدُ اِلّا اَنْ تَکُونَ جَباراً فِی الْاَرْضِ...» درهمین وقت بود که مردی رسید و گفت: موسی اشراف دربار فرعون رأیگیری میکنند که تو را بکشند هرچه زودتر خودت را نجات ده، موسی چارهای جز فرار نداشت لذا پا به فرار گذاشت و از مصر خارج شد. . ترجمه آزاد. موسی و شعیب موسای جوان از مصر خارج شده راه «مدین» را در پیش گرفت و گفت: «عَسی رَبّی اَنْ یَهْدِیَنی سَواءَ السَّبیلِ» چون به چاه مدین رسید دید گروهی به گوسفندان خویش آب میدهند ولی دو نفر زن چند رأس گوسفند را از آب خوردن باز میدارند، گفت چرا چنین میکنید دختران گفتند: ما پس از برگشتن چوپانها به گوسفندان آب میدهیم، پدر ما پیرمرد است نمیتواند خودش گوسفندان را آب دهد، موسی به آن گوسفندان آب داد و در سایهای استراحت کرد، پس از رفتن دختران یکی از آن دو بازگشت و به موسی گفت: پدرم تو را میخواهد تا مزد این کار را که کردی بدهد. موسی پیش شعیب «علیه السلام» آمد و ماجرای خویش را باز گفت، شعیب پس از شنیدن سرگذشت او گفت: «لاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمَ الظَّالِمینَ» یکی از دختران گفت: پدر جان این جوان را اجیر کن که هم نیرومند است و هم درستکار. شعیب گفت: میخواهم یکی از دخترانم را به عقد نکاح تو در آورم که هشت سال به من اجیر باشی و اگر ده سال کار کردی به اختیار تو است و من نمیخواهم تو را به زحمت اندازم و کار زیاد رجوع کنم خواهی دید که از نیکوکارانم «سَتَجِدُنی اِنْشاءَاللَّهُ مِنَ الصَّالِحینَ». موسی گفت: این کار میان من و تو باشد هر کدام از هشت سال یا ده سال را کار کردم به من تحمیل نخواهی کرد . ترجمه آزاد. موسای رسول موسی چون مدت خدمتش را در نزد شعیب تمام کرد خواست به وطنش مصر بازگردد با خانوادهاش از مدین به راه افتاد چون به صحرای سینا رسید ظاهراً راه را گم کرد و از سرما تا حدّی ناراحت بودند، موسی از دور آتشی دید «فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْاَجَلَ وَ سارَ بِاَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً» به خانوادهاش گفت: اینجا باشید من آتشی به نظرم آمد شاید در کنار آن جمعی باشند راه را از آنها بپرسم و یا مقداری آتش بیاورم تا گرم شوید، موسی به سوی آتش به راه افتاد چون به نزدیک آتش رسید ناگاه از ناحیه راست وادی از جانب درختی که در آنجا بودی ندائی بلند شد: «اَنْ یا مُوسی اِنّی اَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ وَ اَنْ أَلْقِ عَصاکَ...» ای موسی منم خدا، پرورش دهنده همه مخلوقات ای موسی عصایت را بیانداز. (سر تا پای موسی را لرزشی فرا گرفت و با آرامشی از جانب خدا خویشتن را باز یافت و آرام گردید) سپس در پیروی از همان ندا عصا را به زمین انداخت دید عصا به صورت مار در آمد و همچون مار حرکت میکند، موسی از دیدن آن پا به فرار گذاشت و به پشت سرش نگاه نکرد. بار دیگر ندا بلند شد «یا مُوسی أَقْبَلْ وَ لاتَخَفْ اِنَّکَ مِنَ الْآمِنینَ» موسی برگرد و نترس تو ایمنی، چون بازگشت ندا چنین ادامه یافت: دستت را بگریبانت فروبر چون بیرون آوری خواهی دید سفید و نورانی شده بیآنکه صدمهای ببیند... عصا و ید بیضاء دو معجزهاند با این دو معجزه پیش فرعون و قومش برو و هدایتشان کن که گروهی فاسقاند. گفت خدایا من یک نفر از آنها را کشتهام میترسم مرا بکشند، برادرم هارون از من فصیحتر است او را با من بفرست که تصدیقم کند میترسم تکذیبم نمایند، خطاب رسید . موسی و فرعون موسی با برادرش هارون پیش فرعون آمده و رسالت خویش را بیان داشتند و گفتند: ما دو فرستاده پرودگار تو هستیم بنی اسرائیل را به ماواگذار و عذابشان نکن برتو معجزهای از خدایت آوردهایم سلام بر آنکه تابع راه هدایت است، خداوند فرموده هر که ما را تکذیب کند و از حق روی گرداند عذاب خدا در کمین اوست. فرعون گفت:«فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی؟» موسی پروردگار شما دو برادر کیست؟ گفت: «رَبُّنَا الَّذی اَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی» پروردگار ما آن است که هر چیز را آفریده و به راههای ادامه زندگی هدایت فرموده است. فرعون گفت: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْاَوْلی» حال مردمان گذشته (که بخدا ایمان نیاوردند) چیست؟ موسی گفت: «فی کِتابٍ لایَضِلٌ رَبی وَلایَنْسی» ماجرای آنها در کتابی موجود است خدایم نه یکی را جای دیگری میگیرد و نه فراموش میکند همان خداییکه زمین را برای زندگی آماده کرد و در آن راهها قرارداد و از آسمان آب بارانید و اصناف مختلف نباتات را بوسیله آن بوجود آورد، بخورید و چهارپایانتان را بچرانید و در آنها خردمندان رادلائلی است بر وجود و تربیت پروردگار، شما را از این زمین آفریدهایم و در آن باز میگردانیم و بار دیگر از آن بیرون میآوریم «مَنْها خَلَقْنا کُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارِةً اُخْری». فرعون که نخوت سلطنت وجودش را فرا گرفته بود درمقابل موسی و هارون تسلیم نشد نبوت آنها را تکذیب کرد و از پذیرش امتناع نمود و با کمال غرور گفت: «أَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ اَرْضِنا بِسِحْرِکَ یا مُوسی» موسی آمدهای تا با جادوی خودت ما را از دیارمان بیرون کنی؟!! ما هم سحری در مقابل سحر تو میآوریم روزی را معین کن که بدون عذر در آنروز گرد آییم و با جادوگران ما مبارزه کن تا جواب جادوی تو را بدهند. موسی فرمود: روزعید و آنگاه که مردم در وقت چاشت جمع گردند روزملاقات ما باشد. . موسی و ساحران فرعون مأمورانی با اطراف فرستاد تا عده زیادی ساحر از هر طرف جمع کرده به پایتخت آوردند فرعون قول داد که در صورت غلبه به موسی از مقربین درگاهش خواهند بود. موسی به ساحران فرمود( وَیْلَکُمْ لاتَفْتَرُوا عَلَیاللهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْخابَ مَنِ افْتَری) وای بر شما بخدا نسبت دروغ ندهید و با این آمادگی خود مرا مانند خودتان جادوگر قلمداد نکنید من مأموری از جانب آفریدگارم، خدا شما را با عذابی در این صورت خواهد کوبید هرکه به خدادروغ بندد زیانکار است... عدهای گفتند: این دو برادر دو جادوگراند، میخواهند شما را بوسیله جادو از دیارتان برانند و طریقه شریفتان را از بین ببرند و شما را به خود برده کنند، حیله خود را یکجا کنیدو در برابرشان صف آرایی نمایید هر که امروز پیروز گردید نجات یافته است. ساحران گفتند: موسی تو اول سحر خودت را بکار میبندی یا ما اول بکار بندیم؟ موسی گفت: نه شما اول بیاندازید، جادوگران سحر خویش را بکار بردند، مردم از سحر آنها چنان خیال کردند که ریسمانها و عصاهائیکه به زمین انداختهاند به مارها مبدل شده و حرکت میکنند و حتی خود موسی نیز چنان خیال کرد« فَاِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُهُمْ یُخَیِلُ اِلَیْه مِنْ سِحْرِهِمْ اَنَّها تَسْعی». موسی با دیدن آن منظره ترسید (از اینکه مردم گمان کنند اینها واقعیت است) خطاب رسید: نترس تو پیروزی، عصایت را بیانداز آنچه به باطل کردهاند خواهد بلعید کاراینان کار ساحر است و رستگاری از ساحر بدور. عصا در دم اژدها شد و همه آن ابزار را بکام خویش فروبرد جادوگران ازدیدن آن دانستند که موسی ساحر نیست و مبعوث از طرف خداو کارش معجزه است لذا به موسی ایمان آوردند. فرعون در کارش فروماند و به تهدید و ارعاب دست زد و به ساحران فریاد کشید: آیابی آنکه من اجازه دهم به موسی ایمان آوردید او استاد شما است که تعلیمتان داده، بدانید که دست و پاهایتان را به عکس میبرم و در درختان خرما بدارتان میآویزم وخواهید دانست که عذاب کدام یک ما سختتر است و شاخ و شانه کشیدن فرعون مؤمنان را ارعاب نکرد و درجواب فرعون گفتند: . بحران موسی پس از این غلبه عملا دارای دارودسته شد و جمعیتی مخالف دولت فرعون در مصر بوجود آمد فرعون بر شدت خفقان افزود و پیروان موسی را مورد اذیت و اهانت قرار داد . فرعون مأمورانی برای جمع لشگریان در شهر فرستاد و به مردم پیغام داد که موسی و پیروان او گروهاندکی هستند و دولت را خشمگین کردهاند ولی دولت بر اوضاع مسلط و مراقب کارها است. گروهی از درباریان به فرعون گفتند: این فتنه را هر چه زودتر بخوابان و نگذار موسی و قومش از حکومت تو و تقدیس خدایانت دست برداشته و در مملکت افساد کنند. فرعون در جواب گفت:« سَنُقَتِلُ اَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ اِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ» همچنان پسرانشان را سر بریده و زنانشان را زنده نگاه خواهم داشت ما برتریم، حکومت و قهر در دست ما است. موسی درجواب این تهدید گفت: قوم من از خدا یاری جویید و خویشتندار باشید زمین و مملکت مال خدا است بهر کس از بندگان که خواهد میدهد و عاقبت مال پرهیزکاران است. گفتند: ای موسی پیش از آنکه توآیی در اذیّت بودیم و اکنون که تو آمدهای باز در اذیّت و ناراحت هستیم. موسی گفت: امید است که خدا دشمنتان را هلاک کند و شما را جانشین گرداند و ببیند چطور کار میکنید . در آن دوران بود که معجزات موسی «علیهالسلام» از قبیل طوفان، ملخ و غیره به 9 واحد رسید چنانکه در «تسع» گذشت. هر وقت یکی از آن بلاها و معجزهها ظاهر میشد در مقام عجز از موسی میخواستند که از خدا بخواهد تا بلا را از بین ببرد و در آنصورت ایمان خواهند آورد ولی پس از کشف بلا به قول خود عمل نمیکردند جریان بدین منوال بود که موسی مأمور شد بنی اسرائیل را از مصر بیرون برد. خروج از خدا دستور صریح رسید که بنی اسرائیل را شبانگاه از مصر خارج کند، بدستور موسی مردم آماده کوچ شدند و شب هنگام از مصر حرکت کردند. فرعون از رفتن موسی و یارانش مطلع گردید و در تعقیب آنها براه افتاد، بنی اسرائیل بکنار دریای سرخ نزدیک شده بودند که لشکریان فرعون از دور دیده شدند، بنی اسرائیل در مخمصه عجیبی قرار گرفتند ازجلو امواج خروشان دریا و ازعقب دشمن بی امان که به سرعت نزدیک میشد «فَلِمَّا تَراءَ الْجَمْعان ِ قالَ اَصْحابُ مُوسی اِنَّا لَمُدْرَ کُونَ قالَ کَلاَّ اِنَّ مَعِیَ رَبی سَیَهْدینِ» چون دوگروه همدیگر را دیدند یاران موسی گفتند: ماحتما گرفتار خواهیم شد این دریا و این دشمن. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها. (ای بسا که زبانهای ملامت به سوی موسی «علیه السلام» گشوده شد). موسی گفت: نه خدایم با من و یارمن و من با طرح نقشه خدایی بیرون شدهام در همین هنگام عصا کارخودش را برای چندمین بارکرد. «فَاَوْحَیْنا اِلی مُوسی اَنِ اضْرِبْ بِعَصکَ الْبَحْرِفَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍکَالطَّوْدِ الْعَظیمِ» به محض رسیدن عصا بدریا، آبهای دریا بشکافت و متحجر گردید و راهی باز شد و در دو طرف آن راه آبها مانند کوه بزرگی جامد و بی حرکت ماندند خالق کاینات صفت میعان و جریان را از آب برداشت همچنانکه سوزاندن را از آتش در قصه ابراهیم «علیهالسلام»، بنی اسرائیل به سرعت وارد آن راه شده وبه طرف صحرای سینا رفتند در این وقت فرعون با لشگریانش رسیدند و راه را بازدیده وارد شدند تا بنی اسرائیل را تعقیب نمایند پس از ورود آنها آبهای دریا بهم آمد فرعونیان شروع بدست و پا زدن نمودند. (شعراء:61-64). فرعون چون مرگ را معاینه دید گفت: «آمَنْتُ اَنَّهُ لااِلهَ اِلاّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُواِسْرائیلَ وَ اَنَا مِنَ الْمُسْلِمنَ» ولی خداوند توبه او را قبول نکرده ودر جوابش (که فرعون نشنید) فرمود: اکنون ایمان میآوری حال آنکه پیشتر عصیان کردی و از مفسدان بودی، امروز فقط جسد تو را بیرون انداخته و در دسترس مردمان قرار خواهیم داد تا به آیندگان عبرتی باشی و بدانند عاقبت دشمنان حق و عاقبت جباران چنین است. (یونس:90-92). در صحرای سینا . بنی اسرائیل چون به صحرای سینا وارد شدند زندگی نوینی را آغاز کردند و از اسارت فرعونیان رستند ولی روی جهالتی که داشتند قدر آنهمه نعمت را ندانسته مرتبا خدا را عصیان کردند و موسی و هارون علیهماالسلام را به زحمت انداختند، خداوند برای آنها من وسلوی نازل فرمود مدتها از آن دو ارتزاق کردند رجوع شود به «منَ» و «سلوی» با این همه معجزات چون در آبادیهای سینا بگروهی بت پرست برخوردند گفتند: . موسی برای ما نیز خدایانی بساز. از لحاظ آب در مضیقه شدند بدستور خدا موسی عصا را به سنگ زد، دوازده چشمه ازآن جاری گردید بنا شد هر یک از دوازده گروه از چشمهای آب گیرند. . از جمله وقایع صحرای سینا داستان گاوکشی است که بنی اسرائیل در مورد پیداکردن قاتلی انجام دادند، آن ماجری کاری بس مهم بود که در «بقر» ذیل عنوان بقره بنی اسرائیل مشروحاً گفته شده است. سامری موسی «علیه السلام» در سینا مأموریت یافت که مدتی دور از قوم خود در محلی به مناجات خدا پرداخته وازخداوند قانونی برای اداره بنی اسرائیل دریافته بیاورد یعنی الواح تورات را. در آیهای میخوانیم که مدت خدا چهل روز بوده و در آیه دیگر سی روز ولی ده روز بر آن افزوده شد. . این آیه در چهل بودن صریح است ولی آیه . وعده ملاقات را سی روز ذکر میکند که ده روز دیگر بر آن افزوده شده. به نظرم وعده از اول چهل شب بوده ولی ذکر سی شب و افزودن ده شب برای امتحان بوده است یعنی بنی اسرائیل اول بدانند که موسی پس از 30 روز مراجعت خواهد کرد و چون بنا شد ده روز دیگر بماند آیا در این ده روز استقامت خواهند ورزید یا نه و چون سی روز گذشت وموسی نیامد سامری فورا جریان گوساله را پیش آورد و با یاران خویش مردم را به عبادت آن خواند. بهرحال چون برگشتن موسی «علیه السلام» بطول انجامید سامری مقداری زیورآلات از مردم و مقداری از خویش جمع کرده و آنها را ذوب کرده بصورت گوسالهای درآورد و آن صدای گاو داشت (به نظر میآید که درجوف آن دستگاههایی گذاشته بود بادکه از عقب آن وارد میشد در اصطکاک با آن دستگاه بصورت صدای گاو از دهانش خارج میشد که فرموده .) سامری چون از ساختن گوساله فارغ شد با عدهای از همدستان خویش مردم را بعبادت گوساله خواندندو گفتند: «هذا اِلَهُکُمْ وَاِلهُ مُوسی» این معبود شما و معبود موسی است، موسی معبود خویش را که در اینجا است از یاد برد و در طلب آن بطور رفت. هارون که جانشین موسی بود با این امر به مخالفت برخاست و گفت:مردم پروردگار شما خدای رحمن است نه این گوساله از من پیروی کنید واز عبادت آن دست بردارید گفتند: تا برگشتن موسی به آن عبادت خواهیم کرد. خداوند در طور به موسی از ماجرای سامری خبرداد، موسی به عجله و اندوهناک و خشمگین بمیان بنی اسرائیل بازگشت و آنها را به باد ملامت گرفت و گفت:«یا قَوْمِ أَلَمْ یَعِدْ أَمْ رَبُّکُّمْ وَعْداًَحَسناًأَفَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدَ أَمْ اَرَدْتُمْأَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مَنْ رَبِکُمْ فَأَخْلَهُمْ مَوْعِدی؟!» مردم تقصیر را به گردن سامری انداختند و گفتند او این کار را کرد. موسی آنگاه به برادرش هارون پرخاش کرد :چرا گذاشتی اینکار کنند و سرهارون را گرفت و پیش خود کشید. هارون گفت: پسر مادرم سر و ریش مرا مگیر مردم مرا بیچاره کردند و خواستند بکشندم، ترسیدم بگویی میان بین اسرائیل نفاق افکندی و فرمانم را مراعات نکردی. موسی «علیه السلام» آنگاه به سراغ سامری آمد: این چه وضعی است پیش آوردی؟! سامری گفت: آنچه این مردم ندانستند من دانستم مقداری از دین تو اخذ کرده سپس رها کردم و نفس من این چنین وادارم کرد رجوع شود به «اثر». موسی گفت: برو حق نداری با کسی افت و خیز و گفتگو ومعاشرت کنی وباید تنها زندگی نمایی و این معبودیکه به آن عبادت کردی ریزریز کرده وبدست باد در دریا پراکنده خواهم کرد، (طه:85-97) عبادت گنندگان گوساله توبه کردند، فتنه فرونشست. نکاتی چند در باره موسی * قتل قبطی* در گذشته خواندیم که موسی «علیه السلام» در دفاع از اسرائیل یک نفر مصری را کشت باید دید این چه قتلی بوده است اگر قضیه را از نظر اسلام پیجویی کنیم باید گفت: قتل قبطی اشکالی نداشت زیرا مصریان نسبت به بنی اسرائیل کافر حربی بودند، پسران آنها را سربریده و دخترانشان را زنده نگاه داشته و برده خویش به حساب میآوردند موسی «علیه السلام» بفرعون گفت، . یعنی بنی اسرائیل رابرده گرفتهای و نیز به فرعون میگفت . بنی اسرائیل را با ما بفرست و عذابشان نکن. قبطیان راجع به موسی و هارون میگفتند: . آیا به دو بشر مثل خودمان ایمان بیاوریم حال آنکه قوم اینها بردگان مااند. علی هذا شکی در کافر حربی بودن آنها نمیماند. وانگهی آیه . ظهورش آن است که هر دو میخواستند همدیگر را بکشند، به نظرم قبطی میخواسته اسرائیلی را بکشد او هم میخواسته از خود دفاع کند هر چند به قتل مصری تمام شود، در اینصورت قتل مصری برای دفاع از اسرائیلی اشکال نداشته در صورتیکه دفاع بدون قتل مقدور نبود. این دو وجه در صورتی است که قتل را عمدی بگیریم. ولی قتل مصری غیرعمدی بود و موسی نمیدانست که مشت کار قبطی را تمام خواهد کردظهور . در آن است که موسی از این اتفاق دلخوش نبوده است لفظ «هذا» ظاهرا اشاره به منازعه آن دونفر است یعنی این کاریکه میکردند کار شیطانی است مرا نیز بزحمت انداخت و اینکه موسی پس از آن واقعه گفت: . مرادش آن نیست که خدایا من گناه کردم و مستحق عذاب شدم بلکه ظاهرا نظرش به وضع روز بود که خدایا من خودم را به زحمت انداختم فرعون این کار را نادیده نخواهد گرفت برای من چارهای پیش آور. بنابر این «فَغَفَرَلَهُ» همان بود که به توفیق خدا از مصر فرار کرد و نجات یافت، در جای دیگر میخوانیم که خدا این کار به موسی منت نهاده میفرماید: . اگر قتل مصری گناه بود میبایست بفرماید: نفسی را کشتی و مستحق عقوبت شدی- وباز میبینیم که موسی در موقع مناجات میگوید: آنها مرا در باره قتل مصری گناهکار میدانند نه اینکه بگوید: من گناهکار شدهام . در جای دیگر گفته: . درهیچ یک از این آیات مسئولیتی از جانب خدا بر موسی ذکر نشده است. لن ترانی آیا موسی در اثر اصرار آن هفتاد نفر که با خود به کوه طور برده بود گفت: «رَبِّ أَرِنی أَنْطُرْاِلَیْکَ» یا خودش این تقاضا را کرد؟ آیا موسی دوبار با خدا میقات داشته و به طور رفته یا فقط یکبار؟ معنی «رَبِّ أَرِنی» چه بود آیا در صورت دوم از موسی بعید نبود که چنان تقاضائی از خدا بکند؟! در سوره اعراف از آیه 141 جریان میقات چنین شروع میشود: «وَواعَدْنا مُوسی ثَلثینَ لَیْلَةً وَ أَنْمَمْناها بِعَشْرٍ...» و در آیه مابعد آمده «وَلَمَّا جاءَمُوسی لمیقاتِنا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِ أَرِنی أَنْظُرِاَلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَلکِنِ انْظُرْ اِلَی الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی...» ظهور آیه در تنهایی موسی است که خودش این تقاضا را از خدا کرده و گفته:« خدایا خودت را به من بنمایان تا تو را ببینم» خدا فرموده توهرگز مرا نتوانی دید ولی به کوه بنگر و در اثر تجلّی خدا کوه ریزریز شد و موسی بیهوش افتاد و چون بیدار شد و بحال آمد گفت: «سُبْحانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَلُ الْمُؤْمِنینَ». در آیات بعدی سخن از آمدن تورات است و آنگاه خدا جریان سامری را به موسی خبر میدهد، موسی خشمگین به سوی قوم برمیگردد و مردم را ملامت میکند و به هارون پرخاش مینماید و الواح تورات را بکناری میاندازد و آنگاه میگوید: «وَلَمّا سَکَتَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْاَلْواحَ...» پس از همه این ماجراها میرسیم به این آیه . از آیه اخیر هم روشن میشود که موسی «علیه السلام» بار دیگر با آن هفتاد نفر به طور رفته و آنها را لرزه گرفته است مگر آنکه بگوییم مراد از «میقاتِنا» در این آیه همان میقات اوّل است و بردن آن هفتاد نفر بعداً بطور مستقل ذکر شده است . علّت اینکه آنها را لرزه گرفته و مردهاند ظاهراً همان است که به موسی «علیه السلام» گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بده . ایضاً آیه . چون علّت رجفه آن هفتاد نفر در آیه «وَاخْتارمُوسی...» ذکر نشده به نظر میآید که گویندگان «أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً» همان هفتاد نفر بودهاند وانگهی در دو آیه اخیر که اخذ صاعقه بدنبال آن درخواست، آمده مسلّماً برای همه بنیاسرائیل نبوده است. به نظر میآید چنانکه بعضی از بزرگان نیز احتمال دادهاند حضور در میقات فقط یکبار بوده برای نزول تورات و آن همبا حضور آن هفتاد نفر، آنوقت باید دید چرا در سؤال «أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً» آنها را صاعقه گرفته و مرده و سپس زنده شدند ولی در جواب «أَرِنی أَنْظُرِ اِلَیْکَ» که از جانب موسی بود فقط «لَنْ تَرانی» و ریزریز شدن کوه به وقوع پیوسته است. به نظر بعضی: موسی «علیه السلام» این درخواست را در اثر اصرار آن هفتاد نفر کرده است، ولی ظهور «أَرِنی أَنْظُرْ اِلَیْکَ» مفید آن است که موسی این درخواست را به استقلال برای خود کرده است و گرنه میگفت: خدایا اینها چنین درخواست میکنند. جای گفتگو است که پس از درخواست موسی کوه ریزریز شده و موسی بیهوش افتاده است ولی آن هفتاد نفر پس از درخواست از شدت صاعقه مردهاند آیا این دو واقعه در یک وقت و دریک میقات اتفّاق افتاده است یا در دوبار الله اعلم. درخاتمه باید گفت: مقصود بنیاسرائیل از «أَرِنَا اللهَ جَهْرِةً» دیدن خدا به صورت جسم و مادّه بود (نعوذ بالله) ولی غرض موسی از «أَرِنی أَنْظُرْ اِلَیْکَ» رؤیت قلبی بود چنانکه گفتهاند و چون رؤیت قلبی را بصورت علم ضروری میخواست که خدا آنی از نظرش دور نباشد لذا خدا در جوابش «لَنْ تَرانی» گفت یعنی وجود تو آن قدرت را ندارد. ناگفته نماند: در حالات حضرت رسول «صلیالله علیه وآله» نقل شده چون توجّه به ملکوت اعلی میکرد طوری وضعش منقلب میشد که دست به پای عایشه زده میفرمود: «کَلِمینی یا حُمَیْراءُ» ای عایشه با من حرف بزن، گویا منظور موسی «علیه السلام» آن بود که در مقام توجّه به خدا همیشه در چنین حالی باشد، پیداست که وجود بشر طاقت آن را ندارد. توبه و کشتار درباره توبه بنیاسرائیل از گوسالهپرستی چنین میخوانیم . «طَلَمْتُمْ اَنْفُسَکُمْ» نشان میدهد که طرف خطاب فقط پرستشکنندگان گوسالهاند نه همه بنیاسرائیل «فَتُوبُوا اِلی بارِئِکُمْ» دلالت بر وجوب توبه و ندامت از عمل را دارد «فَاقْتُلُوا اَنْفَسَکُمْ» که بافاء آمده مبیّن آن است که این توبه در اوّل ندامت و پس از آن کشتن یکدیگر است. و نیز معنیاش آن است که بعضی بعضی را بکشند مثل . یعنی بعضی بر بعضی سلام کنید و چون ازنظر قرآن ملّت و جامعه به حکم یک تن است لذا «اَنْفُسَکُمْ» فرموده چنانکه گفتهاند. عملی شدن آیه آن بود که گوسالهپرستان پس از ندامت به جان هم افتاده یکدیگر را بکشند تا وقتی که موسی «علیه السلام» بفرماید دیگر بس است. و یا عدهای از آنانکه عبادت نکرده بودند بجان عبادتکنندگان بیافتند و آنها را بکشند تا آنگاه که موسی بفرماید کافی است صدق توبه شما معلوم شد. در تورات سفر خروج باب 32 نقل شده که موسی گفت هر کس خواستار خداست پیش من آید، بنی لاوی پیش او جمع شدند، موسی گفت: خدا میگوید: هر کس برادر، دوست و همسایه خود را بکشد بنی لاوی موافق سخن موسی عمل کردند در آنروز قریب به سه هزار تن کشته شدند. درباره آیه فوق فقط دو روایت در تفسیر صافی و برهان نقل شده که قابل اعتماد نیستند و متن هر دو مشوش است و در یکی از آن دو عدد کشتگان ده هزار نقل شده و بعضیها که عدد آنها را هفتاد هزار کشته ذکر کردهاند معلوم میشود که اغراق میباشد. المیزان ظهور آیه را پذیرفته و المنار آنچه را که از تورات نقل کردیم نقل نموده و قضیّه را حتمی دانسته است و احتمال داده مراد از:«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» انتحار باشد. به نظر بعضی مراد غصّه مرگ شدن و یا قتل شهوات نفسانی است ولی ظهور آیه مخالف این احتمالات است.
wikialkb: بِمُوسَى