اگرچه زر بمهر افزون عیارست
قراضه ریزه ها هم در شمارست.
نظامی.
- بمهر کردن ؛ مهر کردن. مهر نمودن. ممهور ساختن. بستن : ایشان بنواله ای که خوردند
با من لب خود بمهر کردند.
نظامی.
- کیسه سربمهر ؛ کیسه مهرکرده شده. ( ناظم الاطباء ).|| باکره. دوشیزه. دست نخورده :
از شمار تو... طرفه بمُهر است هنوز
وز شمار دگران چو درِ تیم دو دراست.
( لبیبی ).
سالی است که شد عروس و بیش است با موجب شو بمُهر خویش است.
( نظامی ).