بلیدی

لغت نامه دهخدا

بلیدی. [ ب َ ] ( حامص ) بلید بودن. بلادت. کودنی. کورفهمی. دیریابی. و رجوع به بلید و بلادت شود :
فصیح تر کس جائی که او سخن گوید
چنان بود ز بلیدی که خورده باشد بنگ.
فرخی.

پیشنهاد کاربران

بپرس