بلعوم

لغت نامه دهخدا

بلعوم. [ ب ُ ] ( ع ص ) مرد بسیارخوار سخت فروبرنده. ( ناظم الاطباء ). بَلعَم. و رجوع به بلعم شود. || ( اِ ) راهگذر طعام در حلق. ( منتهی الارب ). راهگذر طعام و شراب در حلق. ( دهار ). مری. گلوگاه. مبلع. حلق. بُلعم. ج ، بَلاعم.( اقرب الموارد ). و رجوع به بلعم شود. || آبراهه اندرونی زمین بلند. ( منتهی الارب ). مسیلی داخل زمین که در «قف » یا قسمت مرتفع زمین قرار دارد. ( از اقرب الموارد ). || سپیدی پتفوز و پوزه خر. ( منتهی الارب ). سفیدیی که در پوزه خر است در جانب دهان. ج ، بَلاعیم. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ).

فرهنگ فارسی

مجرای خوراک درحلق
۱- ( صفت ) مرد بسیار خوار.۲- ( اسم ) حلق گلو . ۳- راه گذر طعام در حلق . ۴- آب راه. اندرونی . ۵- زمین بلند . ۶- سفیدی پتفوز ( پوز. ) خر .

پیشنهاد کاربران

بپرس