[ویکی نور] پس از مقاله مجله تمدن بشرح مختصری از استاد بهار در جلد دوم سبک شناسی درباره این کتاب و مترجم آن برمی خوریم که سزاست آن را بعین در ذیل عنوان بالا بیاوریم و آنگاه دیگر مطالب مربوط به بلعمی بزرگ و کوچک و خاندان بلعمیان را در پایان بدان بیفزاییم: «ابوعلی محمد بن محمد بلعمی مترجم این کتاب (یعنی تاریخ طبری که اصل عربی آن موسوم است به تاریخ الرسل و الملوک لابی جعفر محمد بن جریر الطبری متوفی در سنۀ 310 ه.) دومین وزیر از خاندان بلعمیان از افاضل عصر خویش بود، پدر او ابوالفضل محمد بن عبداللّه بلعمی وزارت نصر بن احمد کرد و پسرش محمد بن محمد وزارت عبدالملک بن نوح و وزارت ابوصالح منصور بن نوح سامانی داشت و بامر منصور بن نوح به ترجمۀ این تاریخ اقدام نمود و خود او در مقدمۀ کتاب گوید: «بدانکه این تاریخ نامه بزرگست گرد آورده ابی جعفر محمد بن جریر یزید الطبری رحمه اللّه که ملک خراسان ابوصالح بن نوح فرمان داد دستور خویش را ابوعلی محمد بن محمد البلعمی را که این تاریخ نامه را که از آن پسر جریر است پارسی گردان هر چه نیکوتر، چنانکه اندر وی نقصانی نباشد. پس گوید چون اندر وی نگاه کردم و بدیدم اندر وی علمهای بسیار و حجتها و آیتهای قرآن و شعرهای نیکو و اندر وی فایدةها دیدم بسیار، پس رنج بردم و جهد و ستم بر خویشتن نهادم و این را پارسی گردانیدم بنیروی ایزد عز و جل» و در تاریخ اقدام باین ترجمه اختلافاتی است و سندی در مجمل التواریخ است که این اختلاف را برطرف می سازد. صاحب مجمل التواریخ در ص 180 گوید: مجمل التواریخ و القصص نسخه تصحیح نگارنده طبع طهران «کتاب تواریخ محمد بن جریر الطبری رحمة اللّه علیه که از تازی بپارسی کرده است ابوعلی محمد بن محمد الوزیر البلعمی بفرمان امیر منصور ابن نوح السامانی که بر زبان ابی الحسن الفایق الخاصه پیغام داد در سنۀ اثنی و خمسین و ثلاث مائه». ازین سند پیداست که در سنه 352 بترجمۀ این کتاب ابتدا شده است و پس از مقدمه شاهنامه این قدیمترین سند نثر فارسی است که بدست ما رسیده است و از امتیازات ترجمه مذکور یکی آنست که بسیار مفصلست و می توان از آن دریای ژرف گوهرهای شگرف و نفایس و فواید بیشمار بدامن کرد. این کتاب چنانکه در مقدمۀ آن اشاره شده است بفارسی هر چه نیکوتر ترجمه شده و تمام تاریخ محمد جریر را شامل بوده است مگر آنکه نام روات و اسناد پیاپی از آن افکنده شده است و از ذکر روایت مختلف در یک مورد که در اصل عربی ذکر شده مترجم احتراز کرده و از اختلاف روایتها بر یک روایت که در نزد مؤلف یا مترجم مرجح بنظر رسیده اکتفا جسته است و نیز هر جا که روایتی ناقص یافته است آن را از ماخذی دیگر در متن کتاب نقل کرده و اشاره نموده است که پسر جریر این روایت را نیاورده بود و ما آن را آوردیم، مانند: مقدمۀ مفصلی از بدو تاریخ، یا داستان بهرام چوبین در سلطنت هرمز و نظایر آنها. و اینکه نسخه های فعلی کوچک و ناقص بنظر می رسد از آن است که بتدریج کاتبان هر نسخه چیزی از آن انداخته اند و برای اینکه نسخه ای کامل بدست آید باید نسخه های متعدد قدیم را گرد آورده و همه را با هم مقابله نمود، چنانکه تا اندازه ای این کار را مصنف این کتاب با آنکه وقت کافی نداشت و نسخه های کافی در دسترس نبود انجام داده است. تاریخ بلعمی از مقدمه شاهنامه زیادتر لغت تازی دارد و ما از لغات معروف تازی آن را در کتاب پیشین یاد کرده ایم» (سبک شناسی ج 2 ص 8 تا 10) و رجوع به فهرست اعلام هر سه جلد سبک شناسی ذیل بلعمی شود. و مرحوم قزوینی در ذیل عنوان قدیمترین کتاب زبان فارسی حالیه، در سال 1341 قمری نوشته اند: آنچه معروف است این است که قدیمترین کتابی بزبان فارسی که بعد از اسلام تاکنون باقی مانده است عبارت است از سه کتاب که هر سه در ازمنه متقاربه تألیف شده اند. اول ترجمه تاریخ کبیر ابوجعفر محمد بن جریر طبری (متوفی در سنه 310) است بفارسی بتوسط ابوعلی محمد بن محمد بن عبداللّه البلعمی متوفی در سنه 386 وزیر منصور بن نوح بن احمد بن اسماعیل، ششمین پادشاه سامانی که از سنۀ 350-366 سلطنت نمود، بلعمی بفرمان پادشاه مذکور تاریخ طبری را در سنه 352 (یعنی پنجاه سال پس از تألیف اصل کتاب) بحذف اسانید و احادیث مکرره بفارسی ترجمه نمود، چون تاریخ طبری بوقایع سال 302 بپایان می رسد وقایع سالهای بعد را تا 355 بر آن افزوده است و از آنجا می توان پی برد که شاید این ترجمه را در سال 352 آغاز کرده و در 355 تمام کرده باشد. (مقدمه ترجمه طبری دکتر مشکور ص 19) و چنانکه معلوم است ازین ترجمه نسخ متعدده اکنون موجود است و در لکنهو (هندوستان) بطبع نیز رسیده است و این ترجمه فارسی (نه متن عربی آن) بالسنۀ مختلفه از قبیل: ترکی شرقی و ترکی عثمانی و فرانسه ترجمه شده و اولی و سومی چاپ نیز شده است. (بیست مقاله قزوینی ص 63).
درباره سال مرگ بلعمی اختلاف نظر است، مرحوم قزوینی چنانکه دیدیم آن را سال 386 نوشته اند و ریو صاحب فهرست کتب خطی موزه بریتانیا70. L ,1, lov , muesum hsitirB eht ni stpircsunaM naisrep eht fo eugolataC , ueiR. C و اته نیز همین سال را تاریخ مرگ وی دانسته اند و در اعلام المنجد نیز 996 میلادی است که با 363 تطبیق می شود اما گردیزی نوشته است بلعمی بسال 363 درگذشته است: «وزیری میان ابوعلی بلعمی و ابوجعفر عتبی اوفتاده بود چند گاه، پس بو علی بمرد اندر جمادی الاخره سنه ثلث و ستین و ثلثمائه» زین الاخبار ص 25 بنقل آقای دکتر مشکور از مقاله استاد سعید نفیسی در مقدمه ترجمه طبری ص بیست و دو و آقای دکتر صفا بنقل از همین ماخذ تاریخ ادبیات ایران ج 1 ص 324 و مؤلف الذریعه ج 2 ص 222 و ج 4 ص 86 نیز شاید باستناد گردیزی سال مذکور را تاریخ مرگ بلعمی نوشته اند و صاحب ریحانة الادب نیز آن را از الذریعه نقل کرده است.ریحانة الادب ج 1 اما آقای سعید نفیسی سال 386 را اشتباه دانسته و نوشته اند «شاید ریو تاریخ مرگ ابوعلی سیمجوری را بخطا تاریخ مرگ ابوعلی بلعمی پنداشته است» مقدمه ترجمه طبری ص بیست و سهE سپس می نویسند: در سال 366 یا 382 ابوعلی دامغانی را عزل کرده اند و چون اوضاع دربار پریشان بوده و بغراخان بخارا را گرفته بود. بکاردانی ابوعلی بلعمی متوسّل گشته اند، و چون از وی کاری بر نیامده است او را عزل کرده بار دیگر عبداللّه عزیز را از خوارزم خوانده و بجای بلعمی نشانده اند و این آخرین باری است که بلعمی وزیر شده است و بنابر این گفتۀ گردیزی که در جمادی الآخرۀ 363 مرده است درست نمی آید» همان صفحه مقدمه ترجمه طبری دکتر مشکور و شاید با این وصف سال مرگ او میان سالهایی از 365 (جلوس نوح بن منصور)تا 387 (جلوس منصور بن نوح) محصور باشد.
در ترجمه طبری آنجا که از ایوب و شفا یافتن او پس از آن بیماری دردناک سخن می رود که از آب چشمه ای خورد و بهبود یافت، بلعمی می نویسد: «و من آن دیه و آن چشمه (قریه ایوب و عین ایوب در شام) دیدم و هیچکس آنجا نشود از خداوند بیماریها که از آن آب خورد و خویشتن بشورد (ن. ل: بشوید) بدان آب که نه همۀ بیماری از وی بشود و من آنجا بسال هجرت سیصد و سی بودم و از آن آب من عجایبها دیده ام از بیماران که از آن آب درست شده اند. (ص 33 همین کتاب).
هر چند در فحاوی مطالب مذکور از نام و نسب بلعمی بتکرار سخن رفت، سزا است به ایجاز و بصورتی روشن تر درین خصوص گفتگو شود:
نام او محمد فرزند محمد بن عبید اللّه یا عبداللّه و کنیت او ابوعلی است، برخی نسب او را به قبیله تمیم الذریعه و ریحانة الادب بنقل از یاقوت و سمعانی نسبت داده اند و کلمه بلعمی منسوب به بلعم شهری از دیار روم معجم البلدان ج 2 ص 271 یا بلعمان جایی به قریۀ لاسجرد مرو انساب سمعانی و لغت نامه دهخدا و تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 1 ص 234 است. این بلعمی را بلعمی صغیر یا کوچک در برابر پدرش که بلعمی کبیر یا بزرگ بود نیز می خوانند. و نیز به امیرک بلعمی هم مشهور بوده است.احسن التقاسیم طبع لیدن ص 338 بنقل مقدمه ترجمۀ طبری آقای دکتر مشکور ص نوزده.
درباره سال مرگ بلعمی اختلاف نظر است، مرحوم قزوینی چنانکه دیدیم آن را سال 386 نوشته اند و ریو صاحب فهرست کتب خطی موزه بریتانیا70. L ,1, lov , muesum hsitirB eht ni stpircsunaM naisrep eht fo eugolataC , ueiR. C و اته نیز همین سال را تاریخ مرگ وی دانسته اند و در اعلام المنجد نیز 996 میلادی است که با 363 تطبیق می شود اما گردیزی نوشته است بلعمی بسال 363 درگذشته است: «وزیری میان ابوعلی بلعمی و ابوجعفر عتبی اوفتاده بود چند گاه، پس بو علی بمرد اندر جمادی الاخره سنه ثلث و ستین و ثلثمائه» زین الاخبار ص 25 بنقل آقای دکتر مشکور از مقاله استاد سعید نفیسی در مقدمه ترجمه طبری ص بیست و دو و آقای دکتر صفا بنقل از همین ماخذ تاریخ ادبیات ایران ج 1 ص 324 و مؤلف الذریعه ج 2 ص 222 و ج 4 ص 86 نیز شاید باستناد گردیزی سال مذکور را تاریخ مرگ بلعمی نوشته اند و صاحب ریحانة الادب نیز آن را از الذریعه نقل کرده است.ریحانة الادب ج 1 اما آقای سعید نفیسی سال 386 را اشتباه دانسته و نوشته اند «شاید ریو تاریخ مرگ ابوعلی سیمجوری را بخطا تاریخ مرگ ابوعلی بلعمی پنداشته است» مقدمه ترجمه طبری ص بیست و سهE سپس می نویسند: در سال 366 یا 382 ابوعلی دامغانی را عزل کرده اند و چون اوضاع دربار پریشان بوده و بغراخان بخارا را گرفته بود. بکاردانی ابوعلی بلعمی متوسّل گشته اند، و چون از وی کاری بر نیامده است او را عزل کرده بار دیگر عبداللّه عزیز را از خوارزم خوانده و بجای بلعمی نشانده اند و این آخرین باری است که بلعمی وزیر شده است و بنابر این گفتۀ گردیزی که در جمادی الآخرۀ 363 مرده است درست نمی آید» همان صفحه مقدمه ترجمه طبری دکتر مشکور و شاید با این وصف سال مرگ او میان سالهایی از 365 (جلوس نوح بن منصور)تا 387 (جلوس منصور بن نوح) محصور باشد.
در ترجمه طبری آنجا که از ایوب و شفا یافتن او پس از آن بیماری دردناک سخن می رود که از آب چشمه ای خورد و بهبود یافت، بلعمی می نویسد: «و من آن دیه و آن چشمه (قریه ایوب و عین ایوب در شام) دیدم و هیچکس آنجا نشود از خداوند بیماریها که از آن آب خورد و خویشتن بشورد (ن. ل: بشوید) بدان آب که نه همۀ بیماری از وی بشود و من آنجا بسال هجرت سیصد و سی بودم و از آن آب من عجایبها دیده ام از بیماران که از آن آب درست شده اند. (ص 33 همین کتاب).
هر چند در فحاوی مطالب مذکور از نام و نسب بلعمی بتکرار سخن رفت، سزا است به ایجاز و بصورتی روشن تر درین خصوص گفتگو شود:
نام او محمد فرزند محمد بن عبید اللّه یا عبداللّه و کنیت او ابوعلی است، برخی نسب او را به قبیله تمیم الذریعه و ریحانة الادب بنقل از یاقوت و سمعانی نسبت داده اند و کلمه بلعمی منسوب به بلعم شهری از دیار روم معجم البلدان ج 2 ص 271 یا بلعمان جایی به قریۀ لاسجرد مرو انساب سمعانی و لغت نامه دهخدا و تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 1 ص 234 است. این بلعمی را بلعمی صغیر یا کوچک در برابر پدرش که بلعمی کبیر یا بزرگ بود نیز می خوانند. و نیز به امیرک بلعمی هم مشهور بوده است.احسن التقاسیم طبع لیدن ص 338 بنقل مقدمه ترجمۀ طبری آقای دکتر مشکور ص نوزده.
wikinoor: بلعمی،_محمد_بن_محمد