بلسک. [ ب َ س َ / ب ِ س ِ ] ( ع اِ ) گیاهی است که چون در جامه خلد به دشواری جدا گردد. ( منتهی الارب ). بلسکاء. ( اقرب الموارد ). بَلسَکی. ( منتهی الارب ). و رجوع به بلسکاء و بلسکی شود.
بلسک. [ ب ِ س ِ ]( اِ ) خطاف ، و آن از لغات دخیل است. ( از ذیل اقرب الموارد ). پرستو. پرستوک. بَلَسک. رجوع به بلسک شود.
بلسک. [ ب ِ ل ِ / ب ُ ل ُ ] ( اِ ) سیخ آهنی باشد که یک سر آن را پهن کرده باشند برای نان از تنور جدا کردن. ( برهان ) ( آنندراج ). || سیخ کباب. ( برهان ) ( آنندراج ). چوبی باشد یا سیخ گنده که بدان بریان در تنور آویزند. ( برهان ). و یکی از این دو ( بضم و بکسر ) مصحف است. ( از آنندراج ) :
در تنور ویل بادا دشمنت
از بلسک خینور آویخته.
فرخی.
آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند. ( تاریخ بیهقی ص 511 ).