بلروفون

دانشنامه عمومی

بلروفون ( به یونانی: βελλεροφῶν ) ، در اسطوره های یونان، پسر گلاوکوس ( پادشاه افورا ) و اورینومه، زاده شهر کورینتوس بود. او یکی از نام آورترین قهرمانان اسطوره ای یونان است. بزرگ ترین شاه کار او کشتن کایمرا، هیولایی که به گفته هومر دارای سر شیر، بدن بز و دمی از سر مار که از دهانش شعله های آتش بیرون می زند. [ ۱]
هنگامی که بلروفون تنها پسربچه ای در کورینتوس بود، آرزو داشت تا سوار بر پگاسوس، اسب جادویی که حاصل هم بستر شدن پوزئیدون خدای دریاها و مدوسا بود و هنگامی به دنیا آمد که پرسئوس سر مدوسا را از بدنش جدا نمود. مانند هرکس دیگر، بلروفون قادر به نزدیک شدن به این اسب افسانه ای نبود. پس این چنین شد که او نصیحت های پولیدوس غیب گو که داناترین فرد در لیکیه بود را درپیش گرفت. پولیدوس که تحت تائیر شجاعت این جوان قرار گرفته بود، درباره پگاسوس افسانه ای برای او سخن گفت. پولیدوس به او توصیه کرد شبی را در معبد آتنا بگذراند و به او هدایایی ارائه نماید. در عوض، هنگامی که بلروفون در خواب به سر می برد، آن ایزدبانو به رؤیای او آمده و افساری از جنس طلا به او اهدا کرده و چاهی را که پگاسوس در آن آب می نوشید برای پیداکردن او مشخص کرد. صبح آن روز بلروفون از خواب بیدار شده و افسار را در کنار خود پیدا کرد. بلروفون به سوی جنگل و چاهی که آتنا از آن صحبت کرده بود حرکت کرد. او در بوته های کنار چاه مخفی شد تا این که بالاخره پگاسوس از راه رسید. او منتظر ماند تا پگاسوس برای نوشیدن آب در لبه چاه خم شود و از این فرصت استفاده کرده و افسار را به دور سر پگاسوس انداخت. پگاسوس به آسمان پر کشید و سعی کرد بلروفون را از روی خود به زمین بیندازد، اما بلروفون اسب سوار ماهری بود و پگاسوس را به مبارزه طلبید. در این هنگام بود که پگاسوس قبول کرد که حالا دارای ارباب تازه ای شده است. [ ۲]
بلروفون، فرزند بهترین اسب سوار آن زمان، و از سنین کم اسب سواری را نزد پدر خود آموخت. بلروفون شاگرد باهوشی بود. وقتی شانزده ساله شد، میل شدیدی به ماجراجویی داشت، به همین ترتیب به دنبال آن رفت. در سفر خود با پرویتوس آشنا شد، کسی که با بلروفون دوستی الکی را آغاز کرد. در حقیقت، پرویتوس به شدت به بلروفون حسد می ورزید و به دنبال خلاص شدن از دست او بود. برادرش را غیرعمدی کشت و از افورا تبعید شد و به دربار پرویتوس رفت. زن پریتوس، استنبویا، عاشق بلروفون شده بود اما بلروفون که هیچ کاری با او نداشت موجب خشم استنبویا شد و او را به قصد تجاوز متهم کرد. پرویتوس، داماد لوباتس پادشاه لیکیه بود. پرویتوس که نمی خواست تعهدات مقدس مهمان نوازی را زیرپا بگذارد، برای گرفتن انتقام با وانمودکردن حسن نیتی پاک پیغامی مهرشده به بلروفون داد تا به پادشاه تحویل دهد. او به محض رسیدن به لیکیه، متوجه شد هر شب هیولایی به نام کایمرا، دارای سر شیر، بدن بز و دمی از سر مار در پایین دره زنان، کودکان و احشام آن ها را شکار کرده و مردم را به وحشت می انداخت و امتداد کوهستان را با استخوان های بسیاری از قربانیان خود پوشانده بود. لوباتس نامه ای که بلروفون آورده بود را خواند و از نیت پرویتوس که کشتن بلروفون بود آگاه گشت. شاه که می دانست اعدام کردن بلروفون باعث ایجاد جنگ بین آن ها و کورینتوس ها می شود، بلروفون را به جنگ کایمرا، اژدهای آتشین فرستاد، چون مطمئن بود به دست کایمرا کشته خواهد شد. اما بلروفون به کمک اسب بال دارش پگاسوس که آتنه به او داده بود، اژدها را کشت.
عکس بلروفون
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

بِلِروفون (Bellerophon)
نقشی از بِلِروفون سوار بر پگاسوس در حال نیزه زدن به خیمرا.jpg
نقشی از بِلِروفون
در اساطیر یونان، شخصیتی که قربانی تهمتی ناروا شد. او به جنگ هیولایی به نام خیمرا فرستاده شد و توانست با کمک اسب بالدار (پگاسوس)، او را به قتل رساند. زندگی بلروفون، پس از سلسله حوادثی در تهیدستی پایان یافت. ائوریپیدس داستان زندگی او را به نمایش درآورده است. وی پسر گلوکوس، پادشاه کورنت، بود. به هنگام تولد نام هیپونوس بر وی گذاشتند که پس از کشتن بلروس به بلروفون تغییر یافت. هنگامی که بلروفون برای پاک شدن گناه قتل بلروس از پروئتوس، پادشاه آرگوس، تقاضای مراسم تطهیر کرد، عشق آنته آ، همسر پادشاه، را رد کرد؛ به دنبال آن، آنته آ ادعا کرد که بلروفون سعی در اغوای او داشته است. پروئتوس، بلروفون را همراه نامه ای سربه مهر، که حاوی فرمان اعدام وی بود، نزد ایوبیت، پادشاه لوکیا، فرستاد؛ اما ایوبیت که نمی خواست او را به دست خود به قتل برساند، وظیفۀ به ظاهر ناممکن کشتن خیمرا را به او محول کرد.
برائت. آتنا، رب النوع حکمت، دلش به حال بلروفون سوخت و افساری از طلا به او داد تا پگاسوس را مهار کند. پس از آن که بلروفون، خیمرا را شکست داد، ایوبیت او را به جنگ آمازون ها فرستاد و گروهی لیسیایی را نیز اعزام کرد تا در کمین بنشینند و هنگام بازگشت، او را از پا درآورند. وقتی بلروفون از تمامی مصائب جان سالم به در برد، ایوبیت نامۀ پروئتوس را به او نشان داد و هنگامی که حقیقت را شنید، دختر خود، فیلونوئه، را به ازدواج او درآورد. دربارۀ مرگ بلروفون روایت های گوناگونی آمده است. براساس یکی از افسانه های متأخر، وی به خود جرأت داد که با پگاسوس به المپ، خانۀ خدایان، جایی که زئوس هم خرمگسی فرستاد که اسب او را نیش زد و درنتیجه بلروفون به زمین پرتاب شد، روی بوتۀ خاری فرود آمد، کور و لنگ شد و روزگارش را در تهیدستی و بینوایی به پایان رساند، اما پگاسوس نزد خدایان ماند.

پیشنهاد کاربران

بپرس