بلح

لغت نامه دهخدا

بلح. [ ب َ ] ( ع مص ) خشک شدن خاک. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || انکار کردن و جحد. || نبودن چیزی نزد غریم : بلح ما علی غریمی. || افلاس و مفلس شدن. || پنهان کردن شهادت. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به بُلوح شود.

بلح. [ ب َ ل َ ] ( ع اِ )غوره خرما میان خلال و بُسر. واحد آن بلحة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). غوره خرما که اندک ترشی بهم رسانیده باشد. ( الفاظ الادویة ). ثمر درخت خرما است که سبز بوده زرد مایل به شیرینی نشده باشد، و غوره خرما نامند و داخل اکثر طیوب می کنند. ( از تحفه حکیم مؤمن ). غوره خرما که هنوز خرد بود. ( دهار ).

بلح. [ ب ُ ل َ ] ( ع اِ ) کرکس کهن و کلان سال ، یا طائری است سوزان پر بزرگتر از کرکس که اگر یک پر وی در پرهای طائر دیگر افتد بسوزاند. ( منتهی الارب ). طائری است بزرگتر از کرکس. ( از اقرب الموارد ). ج ، بِلحان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به بُلَت شود.

فرهنگ فارسی

کرکسی کهن و کلان سال یا طائری است سوزان پر بزرگ از کرکس که اگر یک پر وی در پرهای طار دیگر افتد بسوزاند ٠ طائری است بزرگتر از کرکس ٠ جمع : بلحان ٠

فرهنگ عمید

خرمای نارس.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بلح به ثمره ی درخت خرما که هنوز غوره و سبز رنگ است اطلاق می گردداز این عنوان، به مناسبت در باب زکات یاد شده است.
۱. ↑ جواهر الکلام،ج ۱۵، ص ۲۱۳ تا ۲۱۴
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج ۲، ص ۱۲۸ تا ۱۲۹
...

پیشنهاد کاربران

بپرس