بلح
لغت نامه دهخدا
بلح. [ ب َ ل َ ] ( ع اِ )غوره خرما میان خلال و بُسر. واحد آن بلحة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). غوره خرما که اندک ترشی بهم رسانیده باشد. ( الفاظ الادویة ). ثمر درخت خرما است که سبز بوده زرد مایل به شیرینی نشده باشد، و غوره خرما نامند و داخل اکثر طیوب می کنند. ( از تحفه حکیم مؤمن ). غوره خرما که هنوز خرد بود. ( دهار ).
بلح. [ ب ُ ل َ ] ( ع اِ ) کرکس کهن و کلان سال ، یا طائری است سوزان پر بزرگتر از کرکس که اگر یک پر وی در پرهای طائر دیگر افتد بسوزاند. ( منتهی الارب ). طائری است بزرگتر از کرکس. ( از اقرب الموارد ). ج ، بِلحان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به بُلَت شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید