بلبلی

/bolboli/

لغت نامه دهخدا

بلبلی. [ ب َ ب َ ] ( ص ) ( گوش... ) گوشهای پهن و بزرگ ودور از سر. ( فرهنگ لغات عامیانه ). بله گوش ( در تداول مردم قزوین ). و رجوع به بلبله گوش و بلبلی گوش شود.

بلبلی. [ ب ُ ب ُ ] ( ع ص ، اِ )مرد سبک در سفر بسیار اعانت کننده مردم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بُلبل. و رجوع به بلبل شود.

بلبلی. [ ب ُ ب ُ ] ( اِ ) شراب. ( برهان ). شراب ،زیرا که در بلبله می کنند. ( جهانگیری ). شراب که در بلبله کنند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) :
یکی بلبلی سرخ در جام زرد
تهمتن به روی زواره بخورد.
فردوسی ( از جهانگیری ).
بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان
آن که زلف بخم غالیه سای تو کند.
منوچهری.
|| پیاله شراب. ( برهان ). پیاله. ( از آنندراج ). صراحی و کوزه و ساغر. ( شرفنامه منیری ) :
تو ای میگسار از می زابلی
بپیمای تا سر یکی بلبلی.
فردوسی.
|| چوبی است معروف. || حبه ای مثل مشنگ که جوش داده میفروشند. ( آنندراج ).
- بلبلی فروش ؛ آنکه بلبلی فروشد :
آنکه بار غمش بدوش من است
گلرخ بلبلی فروش من است.
( از آنندراج ).
|| نوعی از چرم که آنرا بسیار لطیف و نازک سازند و به الوان غیر مکرر رنگ کنند. ( برهان ) ( آنندراج ). || جنسی از زردآلو. ( برهان ) ( الفاظ الادویه ) ( آنندراج ).

بلبلی. [ ب ُ ب ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به بنی بلبلة، که بطنی است از فهم. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

بلبلی. [ ب ُ ب ُ ] ( اِخ ) ابومحمدعبداﷲبن اسحاق بن عبیداﷲبن سوید بلبلی ، مشهور به بیطاری. محدث بود و در صفر سال 231 هَ. ق. درگذشت. او از مالک بن انس روایت کرده است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱-نوعی از چرم که آنرا بسیار لطیف و نازک سازند و با لوان غیر مکرر رنگ کنند . ۲- جنسی از زردالو .
ابو محمد عبدالله بن اسحاق به عبیدالله بن سوید بلبلی مشهور به بیطاری . محدث بود و در صفر سال ۲۳۲ ق . درگذشت او از مالک بن انس روایت کرده است .

فرهنگ عمید

۱. مربوط به بلبل: سوت بلبلی.
۲. (اسم ) [قدیمی] = بُلبله: تو ای می گسار از می زابلی / بپیمای تا سر یکی بلبلی (فردوسی۴: ۴۰۵ ).

گویش مازنی

/bel beli/ زردآلو & نام آلت تناسلی کودکان ذکور & سنجاقک - از نام های سگ

دانشنامه عمومی

بلبلی (لامرد). بَلبَلی روستای کوچکی از توابع بخش علامرودشت در شهرستان لامرد در جنوب استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان کهنویه قرار دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۰، جمعیت آن ۸۷ نفر ( ۲۰ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس بلبلی (لامرد)عکس بلبلی (لامرد)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بِلبِلی به معنی دوستت دارم و برای من هستی
من معنی رو میخوام
بلبلی یعنی چیزی که هر آن برق بزنه بلبلی گوش یعنی گوشی که هرآن در دید باشه چرم بلبلی هم چرمیست که از نازکی برق بزنه و. . . برق عربی هم از بل فارسی گرفته شده جزبل هم بمعنی سوزاندن با قسمت نورانی شعله است
بلبلی گوش کلمه لری بختیاری به معنی ::پهن گوش . گوش های پهن
بلبل کلمه ی لری بختیاری به معنی ::
نوعی نان محلی
که برای درست کردن آن
خمیر را بر روی تابه نان پزی پهن می کنند
به صورت دایره ( balbal )

بپرس