بلبل شدن

لغت نامه دهخدا

بلبل شدن. [ ب ُ ب ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از گویا شدن و بر سر شور آمدن. ( آنندراج ). بسیار سخن گفتن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عاشق پرشکوه خاموش از تغافل میشود
طوطی از آئینه چون رو دید بلبل میشود.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
سفله را کی میتوان از لاف دولت منع کرد
باغبان چون در چمن گل دید بلبل میشود.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
|| عاشق شدن. ( آنندراج ). گرفتار عشق شدن.( ناظم الاطباء ). بلبل گشتن. و رجوع به بلبل گشتن شود. || آشفته شدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- آشفته شدن.۲- گرفتار عشق شدن . ۳- بسیار سخن گفتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس