او مانده و یک دل بلاکش
و او نیز فتاده هم بر آتش.
نظامی.
خوش می نزیم من بلاکش وآن کیست که دارد آن دل خوش.
نظامی.
تو آتش طبعی او عود بلاکش بسوزد عود چون بفروزد آتش.
نظامی.
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دیدوز آن غریب بلاکش خبر نمی آید.
حافظ.
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد.
حافظ.
ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من جنگها با دل مجروح بلاکش دارم.
حافظ.
علی الصباح که مردم به کار و بار روندبلاکشان محبت به کوی یار روند.
( از آنندراج ).
|| از اسماء عاشق است. بلاجوی. بلاپرورده. ( از آنندراج ).