بلان

لغت نامه دهخدا

بلان. [ ب َل ْ لا ] ( ع اِ ) گرمابه. ( منتهی الارب ). حمام ، و آن معرب است. ( از اقرب الموارد ). ج ، بلانات. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) آنکه در حمام آدمی را میشوید. ( از اقرب الموارد ). استاد حمامی. ( ناظم الاطباء ).

بلان. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی ازدهستان بیلوار، بخش کامیاران ، شهرستان سنندج. سکنه ٔآن 266 تن. آب آن از رودخانه کامیاران و محصول آن غلات و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

بلان. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی از بخش حومه شهرستان نائین. سکنه آن 260 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، حبوب ، مختصر پنبه ، بادام و پسته است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

بلان. [ ب ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان یافت ، بخش هوراند، شهرستان اهر. سکنه آن 113 تن. آب آن از رودخانه قره سو و چشمه و محصول آن غلات ، برنج ، پنبه و سردرختی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

بلان. [ بْلا / ب ِ ] ( اِخ ) لوئی. ( 1811-1882م. ) سوسیالیست فرانسوی. وی در کتاب خود بنام «سازمان کار» که در سال 1840م. منتشر گردید، نظام اجتماع جدید را ترویج کرد که مبنای آن روی این اصل قرار گرفته بود: «از هر کس به فراخور استعدادش بگیرید و به هرکس بر طبق احتیاجش بدهید». وی از رهبران انقلاب 1848م. بود و چون بواسطه مخالفت معاندان و کارشکنی های آنها، نقشه ایجاد «کارگاه اجتماعی » او با شکست مواجه شد، کوشید که کارگران را بشوراند، و چون توفیق نیافت به انگلستان گریخت و تا 1871م. در آنجا بسر برد. ( از دائرةالمعارف فارسی ).

فرهنگ فارسی

ده از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر . آب از رودخان. قره سو و چشمه . محصول غلات برنج پنبه و سردرختی

دانشنامه عمومی

پیشنهاد کاربران

بپرس