بلاق

لغت نامه دهخدا

بلاق. [ ب ُ ] ( ترکی ، اِ ) بولاق. بلاغ. چشمه آب ، از لغات ترکی است. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). در اسامی امکنه ترکیب شود مانند ساوجبلاق. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلاغ شود. || حلقه ٔبینی که زیور زنان است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

بلاق. [ ب ِ ] ( اِخ ) شهری است در انتهای عمل صعید و ابتدای بلاد نوبة، چون مرز و سرحدی بین آن دو. ( از معجم البلدان ) ( از مراصد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) چشم. آب . توضیح در اسامی امکنه ترکیب شود مانند : ساوجبلاق .

پیشنهاد کاربران

بِلاق به تکه ای از چیزی که در اثر شکستن یا خرد شدن ایجاد شود.

بپرس