بَلاساغون ( نام های دیگر: بلاسغون، بلاساقون ) شهری که در وقت
آل افراسیاب (
قراخانیان ) پایتخت بود که قرن دهم پایتخت شد و طرف رودخانه چو واقع شد. [ ۱] [ ۲] نیز یکی از مهم ترین شهر که بر روی
جاده ابریشم بود. [ ۲] بلاساغون مانند قوز اولوش ویا قوز اوردو نامیده شده است. [ ۲] هر کسی که این شهر را فتخ کرده نامش را تغییر کرده است و با نام های متفاوت نامیده شده است. [ ۲] به این سبب واقع در راه جنگ و کوچ ساختمان های معماری خیلی کم است. [ ۲] اما در قرن هفتم و هشتم سفال های
سغدی می بینیم چون در آن زمان ها کوچ شدید سغدی اتفاق افتاده است. [ ۲] دوره که اول از قراخانیان سکه های
تورگش یافته است. [ ۲]
دربارهٔ جای دقیق این شهر اختلاف وجود داشته است، اما از پژوهش هایی که در
سدهٔ ۲۰ به انجام رسید چنین برمی آید که بلاساغون در گسترهٔ
رودخانهٔ چو نهاده است.
بارتولد که خود در این نواحی به پژوهش پرداخته این گمانه را مطرح می کند که بلاساغون در محل ویرانه های کنونی آق پشین در منطقهٔ
فرونزه قرار داشته است. به نوشتهٔ او ویرانه های بورانه در
تُقماق قدیم، که در پنج - شش کیلومتری این ویرانه ها نهاده بوده است، نیز بخشی از بلاساغون کهن بوده است. گویا بورانه تلفظ
قرقیزی واژهٔ
تازی مناره است.
بلاسغان گویه سغدی و پهلوی از برا =بالا + سگان از سکا آخشیج سکان نیمروز ست به بلاسگان اذربایجان و اران نیز بلاسگان برای همین گفته میشد در سغدی و پهلوی گ و غ و ج جاگزین هم میشدند -
جوینی دربارهٔ تاریخ و چگونگی بنای این شهر روایتی افسانه ای به دست می دهد. به نوشتهٔ او:
بوقوخان*[ ۳] شخصی پیر را با جامه ها و عصای سپید به خواب دید که سنگ یشمی
صنوبری شکل بدو داد و گفت اگر این سنگ را محافظت توانی کرد، چهار حد عالم در ظل امر تو شود. وزیر نیز موافق آن خوابی دید. بامداد باز استعداد لشکر آغاز نهادند و متوجه اقالیم غربی گشت و چون به حد ترکستان رسید، صحرایی متنزه دید، علف و آب بسیار. به نفس خود آنجا مقام کرد و شهر بلاساغون که اکنون قربالیغ می گویند بنا نهاد.
در سده های نخستین
اسلامی بلاساغون تختگاه
خاقان ترکش بود. چون این خاقان ترکش نسب خود را به افراسیاب اسطیری می رسانید، بعدها در متون فارسی و تازی دورهٔ اسلامی دودمان شاهی او آل افراسیاب خوانده می شد.
هارون بغراخان قراخانی (
۳۹۲ ) و طغان خان قراخانی (
۴۰۴ ) آن را تختگاه خویش کردند. آوازهٔ بلاساغون در این زمان چندان بلند بود که
عین القضات همدانی در یکی از نامه های خود از آن چنین یاد کرده است:*[ ۴]