بلاس. [ ] ( اِ ) پرده سوم از آن سه پرده که بچه در آنست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
بلاس. [ ب َ ] ( اِ ) مجازاً،به معنی مکر و فریب. ( غیاث اللغات ). گویند روزی مفلسی از تقاضای قرض خواهان پیش یکی از آشنایان شکوه کرد، او گفت با گرفتن فلان مبلغ ترا از این واقعه میرهانم و چون آن مفلس پذیرفت ، بدو گفت خود را به جنون شهرت ده و هرچه از تو سؤال کنند درجواب آن هیچ مگو جز «بلاس ». آن شخص بدین نصیحت عمل کرد و کار وی با قرضخواهان به خانه قاضی انجامید، مفلس در جواب سوءالات قاضی نیز گفت «بلاس » و قاضی حکم به جنون او داد، القصه آن شخص با گفتن «بلاس » از کمند قرض خواهان خلاص شد و ناصح برای دریافت مزد نصیحت خود نزد وی آمد اما در جواب ، او نیز به نصیحت عمل کرد. ناصح از این معنی بسیارآزرده شد و گفت «با همه کس بلاس ، با ما نیز». حال چون درمقام فریب کسی باشند که او را فریب نتوان داد این مثل خوانند، و از اشعار قدما چنین برمیاید که بلاس به معنی مکر و حیله آمده است. ( آنندراج ) :
خواستم گفتن که دست و طبع او بحر است و کان
عقل گفت این مدح باشد نیز با من هم بلاس.
انوری.
کرده اند از سپه گری قومی با همه کس بلاس و با ما نیز.
کمال الدین اسماعیل.
با همگان بلاس کم با چو منی بلاس هم.مولوی.
بلاس. [ ب َ ] ( اِخ ) شهری است در ده میلی دمشق. ونیز ناحیه ایست بین واسط و بصره که قومی از عرب در آنجا ساکنند و آنان را اسبانی است مشهور در نیکی. ( از معجم البلدان ) ( از منتهی الارب ): ولایات بسیار از توابع آنجاست [ توابع بصره ] و معظم آن بلاس و زکیة و میسان. ( نزهةالقلوب ج 3 ص 39 ).
بلاس. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دوهزار، شهرستان تنکابن. سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن گندم و جو دیمی و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
بلاس. [ ب َل ْ لا ] ( ع ص ، اِ ) پلاس فروش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).