بلادت

لغت نامه دهخدا

بلادت. [ ب َ دَ ] ( از ع ، اِمص ) بلادة. کندذهنی. ( غیاث اللغات ). کندهوشی. دیریابی. کندذهنی. کودنی. مقابل ذکاء و فطنت. ( فرهنگ فارسی معین ). کندی. کورذهنی. سستی خاطر. غباوت. کاهلی. کندی در علوم و امثال آن : بلادت حیاء او به ذلاقت فصاحت متحلی شده.( ترجمه تاریخ یمینی ص 362 ). و رجوع به بلادة شود.

بلادة. [ ب َ دَ ] ( ع مص ) سست و کندخاطر گردیدن. ( از منتهی الارب ).کند شدن فهم. ( المصادر زوزنی ). کند شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). کند شدن و کاهل شدن. ( دهار ). ضد ذکاوت و فطنت. ( از اقرب الموارد ). || وانداشتن ِ جنبانیدن و تحریک ، دابه را به فعالیت : بلد الجمل ، الحمار؛ جنبانیدن و تحریک ، جمل و حمار را به فعالیت وانداشت. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ).

بلادة. [ ب َ دَ ] ( ع اِ ) بلادت. سستی وکندی خاطر. ( از منتهی الارب ). و رجوع به بلادت شود.

فرهنگ فارسی

کندفهم بودن، کند هن بودن، کندذهنی، کودنی
۱- ( مصدر ) کند فهم بودن کند ذهن بودن. ۲- کاهل شدن . ۳- ( اسم ) کند هوشی دیریابی کند ذهنی . کودنی مقابل ذکائ فطنت .

فرهنگ معین

(بَ دَ ) [ ع . بلادة ] (مص ل . ) ۱ - کند ذهن بودن . ۲ - کودنی .

فرهنگ عمید

۱. کندفهم بودن، کندذهن بودن.
۲. کندذهنی، کودنی.

پیشنهاد کاربران

بپرس