بلاتکلیفی
/belAtaklifi/
برابر پارسی: بی برنامگی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
بِلاتَکلیفی: پادرهوایی، پادرهوا ماندن، سرگردانی، بی - برنامگی؛ چشم - بەراهی
🇮🇷 همتای پارسی: پادرهوایی 🇮🇷
پا در هوا ماندن
نمونه:
وی در پرخاش به پا در هوا ماندنِ ( بلاتکلیفی ) درخواستش برای جابجا شدن به شهرستان خود، دست از خورد و خوراک کشیده است.
نمونه:
وی در پرخاش به پا در هوا ماندنِ ( بلاتکلیفی ) درخواستش برای جابجا شدن به شهرستان خود، دست از خورد و خوراک کشیده است.