مست گشتندای برادر خلق ، از ایشان دور شو
پیش ازین کاین بقعه پرنور، بر ظلما شود.
ناصرخسرو ( دیوان ص 133 ).
نامدار و مفتخر شد بقعه یمگان بمن چون بفضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب.
ناصرخسرو.
چون بنده مستنصر باﷲ بگویدپر مشتری و زهره شود بقعه یمگان.
ناصرخسرو.
نه دیر، زود شود همچو بقعه قنوج بنای بتکده قندهار از آتش و آب.
مسعودسعد.
بخواب دیده ست اهواز تیغ او زآنروزتب تهی نبود هیچ بقعه اهواز.
مسعودسعد.
عدل شافی او به هر بقعه رأی کافی او به هر کشور.
مسعودسعد.
آن بقعه از او ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. ( ترجمه تاریخ یمینی ). سلطان در این مسافت به هر بقعه ای که رسید، هر قلعه ای که دید بستد و خراب کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).جهانگیر آفتاب عالم افروز
به هر بقعه قران ساز و قرین سوز.
نظامی.
چو آموخت بر هرکسی دین و دادبه هر بقعه طاعتگهی نو نهاد.
نظامی.
کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی.
نظامی.
تا این شب که طالع میمون و بخت همایون در این بقعه ام رهبری کرد. ( گلستان ). درویشی بمقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی کریم النفس و نیک محضر بود. ( گلستان ).بنرمی بپرسیدم ای برهمن
عجب دارم از کار این بقعه من.
( بوستان ).
حاضران را حال دیگر شد و آن قصه در آن بقعه مشهور شد. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 79 ). و رجوع به بقعت و بقعه شود.- بقعه آدم ابوالبشر ؛ کنایه از دنیاست عموماً و سراندیب خصوصاً. ( انجمن آرا ).
- بقعه زوال ؛ کنایه از دنیاست. ( انجمن آرا ). || صومعه. خانقاه.( ناظم الاطباء ). زیارتگاه مقبره. مزار ائمه و بزرگان دین.
بقعه. [ ب ُ ع ِ / ع َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حیات داود است که در بخش گناوه شهرستان بوشهر واقع است و 120 تن سکنه دارد. آب از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).