بقع
لغت نامه دهخدا
بقع. [ ب ُ ] ( ع اِ ) مردم آبکشی که بدنش از آب جابجا تر شده باشد. ( ناظم الاطباء ). آب کشانی که بدن آنها جابجا از آب تر شده باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ( ص ) قومی که بر آنها جامه های مرقع باشد. و منه قول حجاج : رایت قوماً بقعا، کانه ج ِ ابقع. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
بقع. [ ب ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ابقع و بَقعاء. ( ناظم الاطباء ). کانه ج ِ ابقع. ( منتهی الارب ).
بقع. [ ب َ ق َ ] ( ع اِ ) پیسی در مرغ و سگ. ( ناظم الاطباء ). پیسگی در مرغ و سگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
بقع. [ ب َ ق َ ] ( ع مص ) پیسه گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ج ِ ابقع. ( منتهی الارب ). || بسنده کردن بچیزی ،بقع به. || خالی شدن زمین از کسی یا چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تر گردیدن تن آبکش جابجا از آب : بقع المستقی. ( ناظم الاطباء ). از آب جابجا بدن آبکش تر گردیدن. ( از منتهی الارب ).
بقع. [ ب َ ق ِ ] ( ع اِ ) جایی که در آن ملخهای پیسه باشد. ( ناظم الاطباء ).
بقع. [ ب ُ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ بُقْعَة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به بقعة شود. || ج ِ اَبقَع. ( اقرب الموارد ). رجوع به ابقع شود.
فرهنگ فارسی
جمع بقعه . یا جمع ابقع شود
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
محلّ. قسمتی از زمین . قاموس گوید: بقعه (بضم اوّل و گاهی به فتح آن) تکّهای از زمین است که در هیئت زمین مجاور نیست. در اقرب قطعهای از زمین گفته است.
محلّ. قسمتی از زمین . قاموس گوید: بقعه (بضم اوّل و گاهی به فتح آن) تکّهای از زمین است که در هیئت زمین مجاور نیست. در اقرب قطعهای از زمین گفته است.
wikialkb: ریشه_بقع
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید