بقتل رساندن
فرهنگ فارسی
مترادف ها
بقتل رساندن، مغز کسی را دراوردن
کشتن، بقتل رساندن، ذبح کردن، ادمکشی کردن
کشتن، بقتل رساندن
کشتن، سربه سر کردن، ترور کردن، بقتل رساندن
بقتل رساندن، ذبح کردن، ادمکشی کردن، کشتار کردن، با خشونت کشتن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
سردر شکم نهادن. [ س َ دَ ش ِ ک َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از پنهان شدن. ( آنندراج ) :
زودش بسان استره سر در شکم نهاد
در عهد تو هر آنکه به مویی گزند کرد.
کمال الدین اسماعیل.
|| کنایه از کشتن :
به مویی که کرد از نکوئیش کم
نهادند حالی سرش در شکم.
سعدی.
زودش بسان استره سر در شکم نهاد
در عهد تو هر آنکه به مویی گزند کرد.
کمال الدین اسماعیل.
|| کنایه از کشتن :
به مویی که کرد از نکوئیش کم
نهادند حالی سرش در شکم.
سعدی.