بقباق

لغت نامه دهخدا

بقباق. [ ب َ ] ( ع اِ ) دهان. ( ناظم الاطباء ). دهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( ص ) مرد بسیارگوی ، یقال : رجل لقلاق بقباق. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

بقباق. [ ب َ ] ( اِخ ) فضل بن عبدالملک کوفی. کنیه اش ابوالعباس و لقبش بقباق از ثقات و اعیان فقهای حضرت باقر و حضرت صادق علیهماالسلام بود که فتاوی و احکام و مسایل حلال و حرام از ایشان اخذ میشده و طعنی درباره ایشان نرسیده است. ( از ریحانة الادب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس