بقاء

/baqA~/

لغت نامه دهخدا

بقاء. [ ب َ ] ( ع مص ) زیستن و ماندن در جهان. ضد فنا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بَقَی ً، بَقی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) : المتفرد بالربوبیة الحاکم لکل من خلقه من البقاء بمدة معلومه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ). و کیف بقاء الناس فیها و انما ینال باسباب الفناء بقائها. ( ایضاًهمان کتاب ص 185 ). باقی باد این خانه در بقاء خواجه عمید ابو عبداﷲ الحسین بن میکائیل. ( ایضاً، ص 288 ). بقاء کافه وحوش بدوام عمر ملک بسته است. ( کلیله و دمنه ). من ترا وجهی نمایم که... سبب بقاء تو و موجب هلاک مار باشد. ( کلیله و دمنه ). بقاء ذات تو بدوام تناسل ما متعلق است. ( کلیله و دمنه ). || دوام وثبات. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) زیست و زندگانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- بقاء اکوان ؛ فرقه ای از متکلمان برآنند موجودات ممکنه فقط در حدوث احتیاج بعلت دارند و در بقاء نیازی بعلت ندارند و آنها را پیروان بقاء اکوان نامند از جهت آنکه معتقدند موجودات بعد از حادث شدن بدون تأثیر علت مبقیه باقی هستند و احتیاجی بعلت مبقیه ندارند. ( از فرهنگ علوم عقلی ).
- بقاء انسب ؛ بقای بهتر و کاملتر.
- بقاء باﷲ ؛ اصطلاح عرفانی و از مدارج عالیه سیر الی اﷲ است که سیر الهی وقتی منتهی شود که وجود خود را از ما سوی اﷲ قطع کند و سیر فی اﷲ آنگاه محقق شود که بنده را بعد از فنای مطلق وجودی و ذاتی مطهر از لوث حدثان ارزانی دارد و بالجمله در بقاء اﷲ مراتب بسیار است. بعضی متحقق به اکثر صفات الهی شوند و بعضی به اقل و بالاخره بقاء باﷲ عبارتست از فناء فی اﷲ.( از فرهنگ علوم عقلی ).
- بقاء روح ؛ بقاء ارواح است بعداز مرگ بدن و تلاشی آن. ( از فرهنگ علوم عقلی ).

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - زیستن ، زندگانی کردن . ۲ - پایدار ماندن ، دوام .

مترادف ها

durability (اسم)
دوام، پایداری، ماندگاری، پایایی، بقاء، دیرپایی

permanence (اسم)
دوام، بقاء

eternity (اسم)
ابدیت، ابد، بقاء، سرمد، ازلیت، جاودانی، بی زمانی

duration (اسم)
طول، استمرار، بقاء، مدت، طی

perpetuity (اسم)
دوام، ابد، پایایی، بقاء، جاودانی

survival (اسم)
بقاء، ابقاء، برزیستی

survivorship (اسم)
بقاء، ابقاء، حق شفعه

survivance (اسم)
بقاء، ابقاء، برزیستی

فارسی به عربی

مدة

پیشنهاد کاربران

بپرس