بقاء
/baqA~/
لغت نامه دهخدا
- بقاء اکوان ؛ فرقه ای از متکلمان برآنند موجودات ممکنه فقط در حدوث احتیاج بعلت دارند و در بقاء نیازی بعلت ندارند و آنها را پیروان بقاء اکوان نامند از جهت آنکه معتقدند موجودات بعد از حادث شدن بدون تأثیر علت مبقیه باقی هستند و احتیاجی بعلت مبقیه ندارند. ( از فرهنگ علوم عقلی ).
- بقاء انسب ؛ بقای بهتر و کاملتر.
- بقاء باﷲ ؛ اصطلاح عرفانی و از مدارج عالیه سیر الی اﷲ است که سیر الهی وقتی منتهی شود که وجود خود را از ما سوی اﷲ قطع کند و سیر فی اﷲ آنگاه محقق شود که بنده را بعد از فنای مطلق وجودی و ذاتی مطهر از لوث حدثان ارزانی دارد و بالجمله در بقاء اﷲ مراتب بسیار است. بعضی متحقق به اکثر صفات الهی شوند و بعضی به اقل و بالاخره بقاء باﷲ عبارتست از فناء فی اﷲ.( از فرهنگ علوم عقلی ).
- بقاء روح ؛ بقاء ارواح است بعداز مرگ بدن و تلاشی آن. ( از فرهنگ علوم عقلی ).
فرهنگ معین
مترادف ها
دوام، پایداری، ماندگاری، پایایی، بقاء، دیرپایی
دوام، بقاء
ابدیت، ابد، بقاء، سرمد، ازلیت، جاودانی، بی زمانی
طول، استمرار، بقاء، مدت، طی
دوام، ابد، پایایی، بقاء، جاودانی
بقاء، ابقاء، برزیستی
بقاء، ابقاء، حق شفعه
بقاء، ابقاء، برزیستی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
بقا
نگهداری زندگانی